از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

در فروبسته ترین دشواری

در فروبسته ترین دشواری

 در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: "هیچت ار نیست مخور خون جگر،
 دست که هست"!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
 و چه نیروی شگفت انگیزیست،
   دست هایی که به هم پیوسته ست!

فریدون مشیری



نظرات 1 + ارسال نظر
روستا زاده چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:40 ق.ظ

خیلی قشنگ بود

یاد بگیر دارا چن دفه بگم بهت کچل؟

چقد بهت بگم به هم نوعات نیکی کن بی ادب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد