انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1403/11/17

خلاصه کتاب سینوهه



سینوهه رمانی تاریخی نوشته میکا والتاری، نویسنده فنلاندی است که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. این رمان داستان زندگی سینوهه، پزشکی مصری را در زمان سلطنت آخناتون، فرعون اصلاح‌طلب مصر، روایت می‌کند.

سینوهه کودکی است که در یک سبد در رود نیل رها شده و توسط خانواده‌ای فقیر بزرگ می‌شود. او به پزشکی علاقه‌مند می‌شود و پس از تحصیل در معبد، به عنوان پزشک مخصوص فرعون آخناتون برگزیده می‌شود.

سینوهه در طول زندگی خود سفرهای بسیاری به سرزمین‌های مختلف می‌کند و با فرهنگ‌ها و ادیان گوناگون آشنا می‌شود. او شاهد تغییرات سیاسی و مذهبی در مصر است و درگیر ماجراهای مختلفی می‌شود.

این رمان به خوبی فضای مصر باستان را به تصویر می‌کشد و به بررسی زندگی، عشق، مرگ، مذهب و سیاست در آن دوران می‌پردازد. سینوهه شخصیتی پیچیده و جذاب است که با چالش‌های بسیاری در زندگی خود روبرو می‌شود و در نهایت به درک عمیقی از معنای زندگی می‌رسد.

برخی از مضامین اصلی کتاب عبارتند از:

 * مذهب و عرفان: سینوهه در طول داستان با ادیان و باورهای مختلف آشنا می‌شود و به دنبال حقیقت معنوی می‌گردد.

 * عشق و نفرت: داستان عشق‌های مختلف سینوهه و تأثیر آن بر زندگی او را نشان می‌دهد.

 * جنگ و صلح: سینوهه درگیر جنگ‌ها و نزاع‌های سیاسی می‌شود و شاهد ویرانی‌های آن است.

 * عدالت و ظلم: داستان به نابرابری‌های اجتماعی و ظلم و ستم در مصر باستان می‌پردازد.

سینوهه به عنوان یکی از مهم‌ترین رمان‌های تاریخی جهان شناخته می‌شود و تأثیر زیادی بر نویسندگان و خوانندگان پس از خود داشته است. این کتاب به دلیل داستان جذاب، شخصیت‌های پیچیده و پرداختن به موضوعات مهم انسانی، همواره مورد توجه بوده است.

1403/10/17

خلاصه ای از تعریف سیاست در چهار هزار سال قبل تعریف شده توسط سینوهه پزشک مصر که خوندنش خالی از لطف نیست ...

در اینجا سینوهه به آمورو سفر کرده و برای طبابت فرزند پادشاه آمورو که رفیق سینوهه هم هست با هم صحبت میکنن



ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮای ﭼﻪ ﺗﻮ اﯾﻦ ﻗﺪر ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺼﯾ ﺮﻬﺎ ﮐﯿﻨﻪ داری و ﻣﻦ ﺗﺼﻮر ﻧﻤ ﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﺑﺪﺗﺮ از ﻣﻠﻞ دﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﻗﺪری رﯾﺶ ﻣﺠﻌﻬﺪ ﺧﻮد را ﻧﻮازش داد و ﮔﻔﺖ ﻣﻦ از ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﻧﻔﺮت ﻧﺪارم ﺑﺪﻟﯿﻞ ﯾ اﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣﺼﺮی ﻫـﺴﺘﯽ وﻟـﯽ از ﺗـﻮ  ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ . و ﻣﻦ در ﮐﻮدﮐﯽ در ﮐﺎخ ﻓﺮﻋﻮن ﺑﺴﺮ ﻣﯿﺒﺮدم و در آﻧﺠﺎ ﺑﺴﯿﺎری از ﭼﯿﺰﻫﺎ را از ﻣﺼﺮﯾﺎن آﻣﻮﺧﺘﻢ و ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﮐـﻪ دارای  ﺧﻂ و اﺳﺘﻌﺪاد ﺧﻮاﻧﺪن ﺷﻮم و ﺳﻮاﺑﻖ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻃﻮری اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ را دوﺳﺖ ﺑﺪارم ﻧﻪ اﯾﻨﮑﻪ از آﻧﻬﺎ ﻧﻔﺮت داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷـﻢ .

وﻟﯽ ﺗﻮ ﺳﯿﻨﻮﻫﻪ ﺑﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﻃﺒﯿﺐ ﺑﺰرگ ﻫﺴﺘﯽ و ﺑﺴﯿﺎری از ﮐﺸﻮرﻫﺎ را دﯾﺪه ای ﭼﻮن ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﮑﺮده ای ﻧﻤ ﯽﺗﻮاﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ  ﮐـﻪ در  ﻧﻈﺮﯾﮏ ﭘﺎدﺷﺎه وﯾﮏ رﺋﯿﺲ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﮐﯿﻨﻪ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﯾﮏ ﭘﺎدﺷﺎه و رﺋﯿﺲ ﻣﻤﮑﻠﺖ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﻠﺖ ﺳﺮ ﮐﯿﻨﻪ ﻧﺪارد و در ﺧﻮد ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﻮم اﺣﺴﺎس ﺧﺼﻮﻣﺖ ﻧﻤـ ﯽ ﮐﻨـﺪ وﻟـﯽ ﮐﯿ ﻨـﻪ در  دﺳﺖﯾﮏ ﭘﺎدﺷﺎه و رﺋﯿﺲ ﻣﻤﻠﮑﺖﯾﮏ ﻋﺎﻣﻞ ﻧﯿﺮوﻣﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﻗﻮ یﺗﺮ از اﺳﻠﺤﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ . ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﻣـﺮدم ﮐﯿ ﻨـﻪ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ  ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻧﻤ ﯽﺗﻮاﻧﻨﺪ دﺳﺖ ﺧﻮد را ﮐﻪ ﻣﺴﻠﺢ ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿ ﺮ و ﻧﯿﺰه اﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﻨﺪ و ﻓﺮود ﺑﯿﺎورﻧﺪ وﯾﮏ رﺋﯿﺲ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﮐﻪ ﺧﻮد ﻧﺴﺒﺖ ﺑـﻪ ﯿ ﻫﭻ ﻣﻠﺖ ﮐﯿﻨﻪ ﻧﺪارد ﺑﺎﯾﺪ در ﻣﺮدم ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻮﺟﻮد ﺑﯿﺎورد ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﮐﯿﻨﻪ آﻧﻬﺎ ﻗﺪرت را ﺑﺴﻂ ﺑﺪﻫﺪ و ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ  را در ﮐﺴﻨﻪ ﺳﻮرﯾﻪ ﺑﺠﻮش ﻣﯽ  آورم و آﻧﻘﺪر اﯾﻦ ﮐﯿﻨﻪ را ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ اﺛﻞ ﺳﻮرﯾﻪ اﺳﺖ ﯾﻘﯿﻦ ﺣﺎﺻﻞ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﺣﻢ  ﺗﺮ و ﭘﺴﺖ  ﺗﺮ و ﻣﺤﯿﻞ  ﺗﺮ از ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﮐﺴﯽ وﺟﻮد ﻧﺪارد . و ﺑﺎﯾﺪ این ﺧﺼﻮﻣﺖ و ﮐﯿﻨﻪ ﺗﻮزی آﻧﻘﺪر ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﺮد وزن ﺳﺮﺎﻧ ﯾﯽ وﻗﺘﯽ  اﺳﻢ ﻣﺼﺮی را ﻣﯿﺸﻨﻮد ﺑﺪﻧﺶ از ﻓﺮط ﻧﻔﺮت ﻣﺮﺗﻌ ﺶ ﮔﺮدد و اﯾﻤﺎن داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ ﮐـﻪ ﻣـﺼﺮﯾﻬﺎ ﻣﺨـﻮف  ﺗـﺮﯾﻦ و ﺧـﻮن  ﺧـﻮارﺗﺮﯾﻦ و ﯿ ﺑﺮﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻠﺘﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ از آﻏﺎز ﺟﻬﺎن ﺗﺎ اﻣﺮوز آﻣﺪه  اﻧﺪ و ﺑﻌﺪ از اﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﺣﻢ ﺗﺮ و ﻫﻮﻟﻨﺎک  ﺗﺮ از آﻧﻬﺎ ﺑﻮﺟـﻮد ﻧﺨﻮاﻫـﺪ آﻣـﺪ و وﻗﺘﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻣﻠﺖ ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﺑﺎﯾﻦ ﭘﺎﻪ ﯾ رﺳﯿﺪ آﻧﻮﻗﺖ اﯾﻦ دﺷﻤﻨﯽ آﻧﻘﺪر ﭘ ﺮ زور ﻣﯿﺸﻮد ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮاﻧﺪ ﮐﻮه را از ﺟـﺎ ﺗﮑـﺎن  ﺑﺪﻫﺪ ﺗﺎ ﭼﻪ رﺳﺪﺑﻪﯿ ﺑﺮون ﮐﺮدن ارﺗﺶ و ﺣﮑﺎم ﻣﺼﺮ از ﺳﻮریه.

ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻃﻮر ﻧﯿﺴﺖ و آﻧﭽﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﻮﺋﯿﺪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﺪارد ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻋﺒﺎرت از ﭼﯿﺰی اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ  در ﻋﻘﻞ ﻣﺮدم ﺳﻮرﻪ ﯾ ﺟﺎ ﺑﺪﻫﻢ و وﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﭼﯿﺰی را در روح آﻧﻬﺎ ﺟﺎ دادم، اﯾﻤﺎن ﭘﯿﺪا ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ آن ﺣﻘﯿ ﻘـﺖ اﺳـﺖ و ﻃـﻮری ا ﯾـﻦ ﯾ اﻤﺎن در آﻧﻬﺎ ﻗﻮت ﻣﯿﮕﯿﺮد ﮐﻪ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﺧﻼف آن ﭼﯿﺰی ﺑﮕﻮﯾﺪ او را ﺑﻘﺘﻞ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﻤﺮدم ﺳﻮرﻪ ﯾ ﯾ اﻦ ﻃﻮر اﻟﻘﺎء ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﺮای ﯾ اﻦ ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪه  اﻧﺪ ﮐﻪ آزاد زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ و آزادی ﭼﯿﺰی اﺳﺖ ﮐﻪ از ﻏﺬا و ﻟ ﺒﺎس  و ﺧﺎﻧﻪ و ﺟﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ ارزش دارد و ﻣﺮدم ﺑﺮ اﺛﺮ ﺗﻠﻘﯿﻨﺎت ﻣﻦ اﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ را ﻗﺒﻮل ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻨﺪ و ﺑﻘـﺪری ﻣﻌﺘﻘـﺪ و ﻋﻼﻗـﻪ  زادĤﻣﻨـﺪ ﺑـی ﯿ ﻣﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ در راه آن از ﺟﺎن ﺧﻮد ﺑﮕﺬرﻧﺪ و ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻋﻘﯿﺪه ﺑﻪ آزادی دارد ﺳﻌﯽ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﺪ ﮐﻪ دﯾﮕﺮان را ﻣﻌﺘﻘـﺪ ﮐﻨـﺪ و ﻃﻮﻟﯽ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ ﮐﻪ در ﺗﻤﺎم ﺳﻮﻪ ﯾ ر ﺟﺰﯾﮏ ﻋﻘﯿﺪه ﺑﻮﺟﻮد ﻧﻤ ﯿĤ ﯾﺪ و آن اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ آزادی اﺳﺖ و ﺳﮑﻨﻪ ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻧﻤ ﯽﻓﻬﻤﻨﺪ ﮐـﻪ اﻋﺘﻘـﺎد ﯿ ﺑﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﻫﻮم دارﻧﺪ ﺑﺮای ﯾ اﻨﮑﻪ آزادی ﭼﯿﺰی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﻣﻠﺖ ﺳﻮرﻪ ﯾ و ﻫﯿﭻ ﻣﻠﺖ دﯾﮕﺮ وﺟﻮد ﻧﺪارد ﺑﻠﮑﻪ دﺳﺘﺎوﺰ ﯾی اﺳﺖ ﮐﻪ  ﻣﻦ ﺑﺪان وﺳﯿﻠﻪ ﻣﺮدم را اﻏﻔﺎل ﻣ ﯽﻧﻤﺎﯾﻢ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻢ ﺧﻮد د ر ﺳﻮرﻪ ﯾ ﺑﻤﺎﻧﻢ و ﺷﻤﺎ ﻫﻢ وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻮرﻪ ﯾ آﻣﺪﯾﺪ ﻋﻨﻮاﻧﺘﺎن اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ  ﻗﺼﺪ دارﯾﺪ ﺳﻮرﻪ ﯾ را آزاد ﮐﻨﯿﺪ و ﺑﺎ اﯾﻦ ﻋﻨﻮان ﮐﻪ ﺟﻬﺖ ﻋﻮام ﻇﺎﻫﺮی درﺧﺸﻨﺪه دارد ﺗﻤﺎم ﺳﮑﻨﻪ ﺳﻮرﻪ ﯾ را ﻏﻼم ﺧـﻮد ﮐﺮد ﯾـﺪ و از آﻧﻬﺎ ﺧﺮاج ﻣﯿﮕﯿﯾ ﺮ . ﺪ ﮔﻔﺘﻢ آﺎ ﯾزادĤ ﺗﻮ ﺑی ﻋﻘﯿﺪه ﻧﺪاری. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﻧﻪ و ﺗﻮ ﮐﻪﯾﮏ ﭘﺰﺷﮏ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ زﻣﺎﻣﺪار ﻋﻘﯿﺪه ﺑﻪ آزادی ﻧﺪارد ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ اﯾﻦ ﻋﻨﻮان ﻣـﺮدم  را ﻓﺮﯾﺐ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺧﻮد ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ و ﻣﻦ ﺑﻤﺮدم ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻣﯿﻔﻬﻤﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ آزاد ﺷﻮﻧﺪ و آزادی را ﺑﺪﺳﺖ ﻧﻤـ ﯽ آورﻧـﺪ  ﻣﮕﺮ اﯾﻨﮑﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻣﺼﺮ ﻣﺘﺤﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و وﻗﺘﯽ ﺳﮑﻨﻪ ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻣﺘﺤﺪ ﺷﺪﻧﺪ و ﺑﻪ ﺗﺼﻮر ﺧﻮدﺷﺎن آزادی را ﺑﺪﺳـﺖ آوردﻧـﺪ ﻏﺎﻓـﻞ از ا ﯾـﻦ  ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮای ﻣﻦ آزادی ﺑﻮﺟﻮد آورده  اﻧﺪ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮ آﻧﻬﺎ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﻨﻢ و آﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ زﺣﻤﺖ ﺑﮑـﺸﻨﺪ و ﺧـﺮاج ﺑﺪﻫﻨـﺪ  ﻣﻨﺘﻬﺎ در ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﺮاج را ﻣﺼﺮ از آﻧﻬﺎ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ و ﺑﻌﺪ ﻣﻦ از آﻧﻬﺎ ﺧﺮاج ﻣﯿﮕﯿﺮم و ﭘﯿﻮﺳﺘﻪﻧﻬﺎ ﻣĤ ﺑﯿﮕﯾ ﻮﻢ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﻌﺎدﺗﻤﻨﺪﺗﺮ از ﺗﻤـﺎم ﻣﻠﻞ ﺟﻬﺎن ﻣ ﯽﺑﺎﺷﯿﺪ زﯾﺮا آزاد ﻫﺴﺘﯿﺪ و آﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺑﻬﻤﯿﻦ ﻋﻨﻮان واﻫﯽ دﻟﺨﻮش ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﺳﯿﻨﻮﻫﻪ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺪاﻧﯽ ﮐﻪﯾﮏ ﻣﻠﺖ ﻣﺜﻞﯾﮏ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ اﺳﺖ و ﺑﺎﯾﺪ او را ﺑﻪ ﭼﯿﺰی ﻣﺸﻐﻮل ﮐﺮد ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮان ﺑﺮ او ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻧﻤﻮد و ﮑ ﯾﯽ از ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ وﺳﺎﺋﻞ ﺑﺮای ﻣﺸﻐﻮل ﮐﺮدن ﻣﻠﺖ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎو ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺗﻮ آزاد ﻫﺴﺘﯽ و ﺑﺮای ﯾ اﻦ ﺑﻮﺟﻮد آﻣﺪه ای ﮐـﻪ آزاد زﻧـﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ و ﻣﺮدم ﭼﻮن ﻋﻮام ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ ﻣ ﯽﭘﺬﯾﺮﻧﺪ و آﻧﺮا ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﯿﺪاﻧﻨﺪ و ﻋﻤﺪه اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ آﻧﻘـﺪر ﯾـﮏ ﻣﻮﺿـﻮع را در ﮔﻮش ﻣﺮدم ﻓﺮو ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ ﮐﻪ در روح آﻧﻬﺎ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮد . ﮔﻔﺘﻢ آﺎ ﯾ ﻣﯿﺪاﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﺨ ﻨﺎن ﺗﻮ ﭼﻘﺪر ﺧﻄﺮﻧﺎک اﺳﺖ و اﮔﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﺼﺮ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻧﯿﺖ داری اراﺑﻪ ﻫﺎی ﺟﻨﮕﯽ ﺧﻮد را ﺑﮑﺸﻮر  ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﺪ ﻓﺮﺳﺘﺎد و اﯾﻦ ﺷﻬﺮ را وﯾﺮان ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺮد و ﺗﻮ را دﺳﺘﮕﯿﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﻧﻤﻮد و ﺳﺮﻧﮕﻮن ﺑﺪار ﺧﻮاﻫﺪ آوﯾﺨﺖ ﯾ ا ﺎ ﯾﻨﮑﻪ ﺑـﻪ ﻃـﺒﺲ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺮد ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ در آﻧﺠﺎ ﺑﺪار آوﯾﺨﺘﻪ ﺷﻮی. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ اﻋﺘﻤﺎد دارد ﺑﺮای ﯾ اﻨﮑﻪ ﺻﻠﯿﺐ ﺣﯿﺎت ﺑﻤـﻦ داده و ﻣـﻦ ﺑـﺮای ﺧـﺪای او ﯾـﮏ ﻣﻌﺒـﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪ  ام و او ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺶ از ﺑﻌﻀﯽ از ﺳﺮداران ﺧﻮد اﻋﺘﻤﺎد دارد . ﯾ اﻨﮏﺎ ﯿ ﺑ ﺑﺮوﯾﻢ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﺰی ﺑﺘﻮ ﻧﺸﺎن ﺑﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺳﺒﺐ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺗﻮ ﺷﻮد. ﻣﻦ ﺑﺎ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺑﺮاهاﻓﺘﺎدم و او ﻣﺮا ﺑﻄﺮف ﺣﺼﺎر ﺷﻬﺮ ﺑﺮد و ﻣﻦ دﯾﺪم ﮐﻪ ﻣﺮدی را از ﺑﺎﻻی ﺣﺼﺎر ﺳﺮﻧﮕﻮن ﺑﺪار آوﯾﺨﺘﻪ اﻧﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ اﯾﻨﻤﺮد ﮐﻪ ﻣﻨ ﯿ ﺑ ﯽﯽ ﯾﮏ ﻣﺼﺮی اﺳﺖ و اﮔﺮ ﺗﺮدﯾﺪی در ﻫﻮﯾﺖ او داری ﺧﺘﻨﻪ ویﯾ اﻦ ﺗﺮدﯾﺪ را ﺑﺮ ﻃﺮف ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﺪ . ﭘﺮﺳﯿﺪم ﺑﺮای ﭼﻪ اﯾﻦ ﻣﺼﺮی ﺑﺪﺑﺨﺖ را ﺳﺮﻧﮕﻮن ﺑﺪار آوﯾﺨﺘﻨﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ اﯾﻦ ﻣﺮد ﻣﺤﺼﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ ﺑﻮد و اﯾﻨﺠﺎ آﻣﺪ ﺗﺎ از ﻣﻦ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺧﺮاج ﻧﻤﺎﯾﺪ و ﻣﯿﮕﻔﺖ ﭼﻨﺪ ﺳﺎل اﺳﺖ ﺧـﺮاج ﻣـﻦ ﺑﺘﺎﺧﯿﺮ اﻓﺘﺎده و ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺮاج ﭼﻨﺪ ﺳﺎل را ﺑﭙﺮدازم. ﮔﻔﺘﻢ وﺑﺎل ﺧﻮن اﯾﻨﻤﺮد ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺑﺮ ﮔﺮدن ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد و ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻋﻘﻮﺑﺘﯽ ﺑﺰرگ ﺧﻮاﻫﯽ ﺷﺪ زﯾﺮا در ﻣﺼﺮ ﺑـ ﺎ ﻫﻤـﻪ ﭼ ﯿـﺰ ﻣﯿ ﺘـﻮان ﺷﻮﺧﯽ ﮐﺮد ﺟﺰ ﺑﺎ ﺗﺤﺼﯿﻠﺪار ﻓﺮﻋﻮن ﮐﻪ ﻣﺎﻣﻮر وﺻﻮل ﺧﺮاج اﺳﺖ.

۳۸ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺧﻨﺪﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻃﻮری ﺗﺮﺗﯿﺐ ﮐﺎر را داده  ام ﮐﻪ ﻓﺮﻋﻮن ﺑﺠﺎی ﯾ اﻨﮑﻪ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﻮد ﻧـﺴﺒﺖ ﺑﻤـﻦ اﻇﻬـﺎر رﺿـﺎﯾﺖ  ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺮد ﮐﻪ اﯾﻦ ﺗﺤﺼﯿﻠﺪار ﻓﺎﺳﺪ را ﺑﺴﺰای او رﺳﺎﻧﯿﺪم . ﯾ زﺮا ﯿ ﺑﺶ از ده ﻟﻮح ﭘﺨﺘﻪ ﺑﺮای ﺣﮑﺎم ﻣﺼﺮ در ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻓﺮﺳﺘﺎدم ﮐﻪ اﯾﻨﻤﺮد  ﺑﻌﺪ از اﯾﻨﮑﻪ وارد ﺳﻮرﻪ ﯾ و ﮐﺸﻮر ﻣﻦ ﺷﺪ ﺑﺰﻧﻬﺎ ﺗﺠﺎوز ﮐﺮد و ﺑﺨﺪاﯾﺎن ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻧﺎﺳﺰا ﮔﻔﺖ و در ﻣﻌﺒﺪ ﻣﺎ ﻣﺮﺗﮑﺐ اﻋﻤﺎل زﺷﺖ  ﺗﺮ ﮔﺮدﯾ ﺪ  و در ﻗﻮاﻧﯿﻦ ﻣﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ  اﻧﺪ ﮐﻪ اﮔﺮ ﻣﺮدی ﺑﺪون رﺿﺎﯾﺖ زن ﺑﺎﺟﺒﺎر ﺑﺎ او ﺗﻔﺮﯾﺢ ﮐﻨﺪﺎ ﯾ ﺑﺨﺪاﯾﺎن ﻧﺎﺳﺰا ﺑﮕﻮﯾﺎ ﯾ ﺪ د ر ﻣﻌﺒﺪ ﻣﺮﺗﮑـﺐ اﻋﻤـﺎل ﮐﺜﯿﻒ ﺷﻮد ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻘﺘﻞ ﺑﺮﺳﺪ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮدم زﯾﺎدﺗﺮ او را ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﻫﻮرم ﻫﺐ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻗﺸﻮن ﻣﺼﺮ ﮐﻪ ﻣﺮا ﻣﺎﻣﻮر ﮐـﺮده ﺑـﻮد در ﮐﺸﻮرﻫﺎی دﯾﮕﺮ اﻃﻼﻋﺎت ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺑﯿﺎورم ﻣﯿﺪﯾﺪم. ﺗﻔﺎوﺗﯽ ﮐﻪ اﯾﻦ دو ﻧﻔﺮ داﺷﺘﻨﺪ اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﯿ ﺑﺶ از ﻫﻮرم ﻫﺐ ﻋﻤﺮ داﺷﺖ و ﻣﺤﯿ ﻞﺗﺮ از او ﺑﻮد . ز ﯾـﺮا ﭘﺎدﺷـﺎه آﻣـﻮرو در ﮐﺸﻮری ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ در ﻗﺪﯾﻢ ﺳﻼﻃﯿﻦ آن ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎ ﺳﺎﺮ ﯾ ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎن ﺳﻮرﻪ ﯾ ﻣﯿﺠﻨﮕﯿﺪﻧﺪ و آﻧﻬﺎ را ﺑﻘﺘﻞ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﯿﺪﻧﺪ ﺎ ﯾ ﺧـﻮد ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ و اﺧﺘﻼف داﺋﻤﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎنﯾ اﻦ ﻧﻮع ﭘﺎدﺷﺎه را در ﻓﻦ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺑﺼﯿﺮ و اﺳﺘﺎد ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺑﺎ ﯾ اﻨﮑﻪ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺣﯿ ﻠﻪﮔﺮ و ﻣﺘﻬﻮر ﺑﻨﻈﺮ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮدم ﮐﻪ او ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﺮ ﺳﺮاﺳﺮ ﺳﻮرﻪ ﯾ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑـﺎو  ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮔﺮﭼﻪ در ﻃﻔﻮﻟﯿﺖ در دﯾﺎر ﻣﺼﺮ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدی وﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺧﺮدﺳﺎﻟﯽ ﻧﻤ ﯽﺗﻮاﻧﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﻋﻈﻤﺖ و ﻗﺪرت ﻓﺮﻋـﻮن ﻣـﺼﺮ ﭘﯽ ﺑﺒﺮی و ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ ﺑﺴﯿﺎر ﺛﺮوتدارد و ﻣ ﯽﺗﻮاﻧﺪ ﯾﮏ ﻗﺸﻮن ﺑﺰرگ را ﺑﺴﻮی ﮐﺸﻮر ﺗﻮ ﺑﻔﺮﺳﺘﺪ و اﯾﻦ ﮐﺸﻮر را وﯾﺮان ﮐﻨـﺪ و ﺗـﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻘﺪرت ﺧﻮد ﻣﻐﺮور ﺷﻮی و ﺗﺼﻮر ﻧﻤﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮاﻧﯽ ﺑﺎ ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ ﭘﻨﺠﻪ در ﭘﻨﺠﻪ ﺑﯿﻨﺪازی وﻗﺘﯽ روی ﮐﯿﺴﻪ ای روﻏﻦ ﻣﯿ ﻤﺎﻟﻨـﺪ  و ﻣﻨﻔﺬﻫﺎی آن را ﻣﺴﺪود ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ و آﻧﺮا ﺑﺎد ﻣ ﯽﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﮐﯿﺴﻪ ﻣﺘﻮرمﻣﯽ ﺷﻮد و ﺻﺎﺣﺐ ﮐﯿﺴﻪ ﺗﺼﻮر ﻣ ﯽﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﻪﯾﮏ ﭼ ﯿـﺰ ﺑـﺰرگ در  دﺳﺖ دارد وﻟﯽ ﺑﻤﺤﺾ اﯾﻨﮑﻪ ﺳﻮراﺧﯽ در ﮐﯿﺴﻪ ﺑﻮﺟﻮد آوردﻧﺪ ﺑﺎد آن ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﺸﻮد و ﮐﯿﺴﻪ ﺑﺸﮑﻞ اول ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮدد .و ﺗﻮ ﻧﯿﺰ اﮐﻨـﻮن ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﯿﺴﻪ ای ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﺎد ﮐﺮده ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺳﻮراﺧﯽ در ﺗﻮ ﺑﻮﺟﻮد آوردﻧﺪ ﺑﺎدت ﺧﺎﻟﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺧﻨﺪﯾﺪ و روﮐﺶ ﻃﻼی دﻧﺪاﻧﻬﺎی ﺧﻮد را ﺑﻤﻦ ﻧﺸﺎن داد و ﮔﻔﺖ ﻣﻦ وﻟﻮ ﮐﯿﺴﻪ ای ﭘﺮ از ﺑﺎد ﺑﺎﺷـﻢ ﻫﻤﺪﺳـﺘﺎﻧﯽﯿ ﻧ ﺮوﻣﻨـﺪ دارم و آﻧﻬﺎ ﺳﻼﻃﯿﻦ ﺑﺎﺑﻞ و ﻫﺎﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮایﯿ ﺑﺮون ﮐﺮدن ﻣﺼﺮ از ﺳﻮرﻪ ﯾ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﺪﺳﺖ ﺷﺪه اﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺮﯾﺐ ﻫﻤﺪﺳﺘﯽ ﺳﻼﻃﯿﻦ ﺑﺎﺑﻞ و ﻫﺎﺗﯽ  را ﻧﺨﻮر زﯾﺮا ﯾﮏ ﺷﻐﺎل ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺷﮑﺎر ﺟﺎﻧﻮران ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﻣﺘﺤﺪ ﺷﻮد وﻟﯽ ﺑﻌـﺪ از اﯾﻨﮑﻪ ﺟﺎﻧﻮری را ﺻﯿﺪ ﮐﺮدﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷﺘﻬﺎ را ﺷﯿﺮ ﺧﻮاﻫﺪ ﺧﻮرد و ﺑﺮای ﺷﻐﺎل ﻏﯿﺮ از ﻣﻌﺪه و روده ﺑﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ. ﯾ اﻦ دو ﭘﺎدﺷﺎه ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮای ﯿ ﺑﺮون ﮐﺮدن ﻣﺼﺮ از ﺳﻮرﻪ ﯾ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﺪﺳﺖ ﺷﺪه  اﻧﺪ ﻗﺼ ﺪﺷﺎن اﯾﻦ ﯿ ﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺎدﺷﺎه ﺳﻮرﻪ ﯾ ﺷﻮی ﺑﻠﮑﻪ ﻣ ﯽﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﮐﺸﻮر ﺳﻮرﻪ ﯾ را ﺗﺼﺮف ﮐﻨﻨﺪ و ﺑﺮای ﺗﻮ ﻏﯿﺮ از ﺳﻠﻄﻨﺖ آﻣﻮرو ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤ ﯽﻣﺎﻧﺪ آن ﻫﻢ ﻣﺸﺮوط ﺑﺮ اﯾﻨﮑﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﺧﻠ ﯿﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ و ﮔﻔﺖ ﺳﯿﻨﻮﻫﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻞ دارم ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻮ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ داﻧﺸﻤﻨﺪ ﺷﻮم و ﻣﺜﻞ ﺗـﻮ ﺑﮑـﺸﻮرﻫﺎی ﯾ دﮕﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮت ﮐﻨﻢ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ از ﻋﻠﻮم ﻣﻠﻞ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﺮﺧﻮردار ﮔﺮدم وﻟﯽ ﭼﻮن ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد را اداره ﻧﻤﺎﯾ،ﻢ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮت ﺑﻪ ﻣﻤﺎﻟﮏ ﯾ دﮕﺮ را ﻧﺪارم. ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮐﺮدم ﺑﻤﻦ ﻓﻬﻤﺎﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ زودﺗﺮ از ﮐﺸﻮر وی ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ زﯾﺮا ﻓﺮﻋﻮن ﻣﺼﺮ اﮔﺮ  در ﺻﺪد ﺑﺮآﯾﺪ اﻧﺘﻘﺎم ﺧﻮن ﻣﺤﺼﻞ ﺧﻮد را ﺑﮕﯿﺮد ﺑﮑﺸﻮر آﻣﻮرو ﻗﺸﻮن ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺸﯿﺪ و ﺑﻌﺪ از ورود ﻧﯿﺮوی ﻣﺼﺮ ﺑﻪ آﻣﻮرو ﺣﻀﻮر ﻣـﻦ در آﻧﮑﺸﻮر ﺧﻮب ﻧﯿﺴﺖ و ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو از ﻓﺮط ﺧﺸﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﻣﺮا ﺑﻘﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﻟﺬا روز دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭘﺎدﺷﺎه ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺪﺗﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻬﻤﺎن ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ و ﻧﻤ ﯽﺧﻮاﻫﻢ ﯿ ﺑﺶ از اﯾﻦ از ﻣﯿﻬﻤﺎن ﻧﻮازی ﺗﻮ اﺳـﺘﻔﺎده ﻧـﺎﻣﻄﻠﻮب  ﮐﻨﻢ و اﮔﺮ ﺗﻮﯾﮏ ﺗﺨﺖ  روان در دﺳﺘﺮس ﻣﻦ ﺑﮕﺬاری ﺑﻪ ازﻣﯿﺮ ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﺧﻮاﻫﻢ ﮐﺮد وﻟﯽ در آﻧﺠﺎ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻤـﺼﺮ ﻣﺮاﺟﻌـﺖ ﺧﻮاﻫﻢ ﻧﻤﻮد زﯾﺮا آرزوی ﻧﻮﺷﯿﺪن آبﯿ ﻧﻞ را در ﺧﺎﻃﺮ ﻣ ﯽﭘﺮوراﻧﻢ. ﻣﻦ راﺳﺖ ﻣ ﯽﮔﻔﺘﻢ ﭼﻮن ﻓﮑﺮ ﻣ ﯽﮐﺮدم ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﺼﺮ ﺑﺮﮔﺮدم و ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎت ﺧﻮد را در ﮐﺸﻮرﻫﺎی ﯿ ﺑﮕﺎﻧﻪ ﺑﺎﻃﻼع ﻫﻮرم ﻫـﺐ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻗﺸﻮن ﻣﺼﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ.

۳۹ ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻧﺪه ای ﮐﻪ آﺷﯿﺎن ﺑﻨﺎ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ آﺳﻮده ﺧﺎﻃﺮ ﻧﯿﺴﺖ و ﺗﻮ ﺑﻌﺪ از ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮت در ﮐﺸﻮرﻫﺎی ﺟﻬﺎن ﺑﻬﺘـﺮ ﯾ اﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ از ﺟﻬﺎﻧﮕﺮدی ﺻﺮﻓﻨﻈﺮ ﮐﻨﯽ و در اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﺳﮑﻮﻧﺖ ﻧﻤﺎﺋﯽ و اﮔﺮ ﺗﻮ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ در اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﻣﻦ ﺑﺮای ﺗﻮ ﯾـﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮاﻫﻢ ﺳﺎﺧﺖ وﮑ ﯾﯽ از دﺧﺘﺮﻫﺎی زﯾﺒﺎیﯾ اﻦ ﺷﻬﺮ را ﺑﺘﻮ ﺧﻮاﻫﻢ داد ﮐﻪ او را زوﺟﮥ ﺧﻮد ﻧﻤﺎﯾﯽ. ﻣﻦ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻨﺎن ﺑﺎو ﺟﻮاب دادم ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﮐﺸﻮرﻫﺎی ﺟﻬﺎن ﮐﺸﻮر آﻣﻮرو ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ و از زﻧﻬﺎی ﮐﺸﻮر ﺗـﻮ ﺑـﻮی ﺑـﺰ ﺳـﺎﻟﺨﻮرده ﺑ ﻤـﺸﺎم ﻣ ﯽرﺳﺪ و ﻣﻦ ﻣﯿﻞ ﻧﺪارم ﮐﻪ در اﯾﻦ ﮐﺸﻮر ﺑﻤﺎﻧﻢ و ﺑﺎ زﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮی ﺑﺪ از او ﺑﻤﺸﺎم ﻣﯿﺮﺳﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ وآﻧﮕﻬﯽ ﻣﺪﺗﯽ اﺳﺖ ﮐـﻪ ﻣـﻦ از ﻣﺼﺮ دور ﻫﺴﺘﻢ و ﺑﯿﺎد وﻃﻦ اﻓﺘﺎده ام و ﻣﯿﺨﻮاﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮدم ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ ﺻﺪای ﻣﺮﻏﺎﺑ ﯽﻫﺎ و ﻏﺎزﻫﺎی ﺳـﻮاﺣﻞ ﻧ ﯿـﻞ را ﺑـﺸﻨﻮم و در ﺳـﺎ ﻪ ﯾ ﻧﺨﻞ ﻫﺎی ﻣﺼﺮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ و ﮔﻮش ﺑﻪ آواز ﻣﻼﺣﺎن رود ﻧﯿﻞ ﺑﺪﻫﻢ و آﻓﺘﺎب ﮔﺮم ﻣﺼﺮ ﺑﺮ ﺑﺪن ﻣـﻦ ﺑﺘﺎﺑـﺪ و ﺑﻌـﺪ وارد داراﻟﺤ ﯿـﺎت ﺷـﻮم و ﻣﺤﺼﻠﯿﻦ ﺟﻮان ﻣﺼﺮ را از ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت ﻃﺒﯽ ﺧﻮد ﺑﺮﺧﻮردار ﮐﻨﻢ ﺗﺎ اﯾﻦ ﮐﻪ ارزشﻋﻠﻤﯽ داراﻟﺤﯿﺎت ﮐﻪ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﯾﻦ ﻣﺪرﺳـﻪ ﻃﺒـﯽ ﺟﻬﺎن ﺑﻮده ﻣﺤﻔﻮظ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﭘﺎدﺷﺎه آﻣﻮرو ﮔﻔﺖ ﺑﺎ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻞ ﻧﺪارم ﺗﻮ از اﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮوی ﭼﻮن ﻣﺎﯾﻞ ﺑﺎداﻣﻪ ﺗﻮﻗﻒ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺑﺮای ﺗﻮ ﺗﺨﺖ روان ﻓﺮاﻫﻢ ﺧﻮاﻫﻢ ﮐﺮد و ﻋﺪه ای ﺳﺮﺑﺎز ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻔﺮﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ را ﺑﺎزﻣﯿﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ زﯾﺮا ﺧﺸﻢ ﺳﺮﺎﻧ ﯾ ﯽﻫﺎ ﻃﻮری ﻋﻠﯿﻪ ﻣﺼﺮﯾﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﻪ ﺷﺪه ﮐﻪ ﻣﻤﮑـﻦ اﺳـﺖ در راه ﺗﻮ را ﺑﻘﺘﻞ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨ . ﺪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ ﯾﮑﻤﺮﺗﺒﻪ دﯾﮕﺮ ﺑ ﺎ اراﺑﻪ ﻫﺎی ﺟﻨﮕﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮت ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ روان از ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ آﻣﻮرو ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﮐـﺮدم و ﺳـﺮﺑﺎزﻫﺎی وی ﻣﺮا ﺑﺎزﻣﯿﺮ رﺳﺎﻧﯿﺪﻧﺪ. ﺑﻤﺤﺾ رﺳﯿﺪن ﺑﻪ ازﻣﯿﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﭘﺘﺎ ﮔﻔﺘﻢ زود ﺧﺎﻧﻪ ای را ﮐﻪ اﯾﻨﺠﺎ دارﯾﻢ ﺑﻔﺮوش ﺑﺮﺳﺎن ﺑﺮای ﯾ اﻨﮑﻪ ﺑﻌﺪ از اﯾ،ﻦ ﻣﺤﯿﻂ ازﻣ ﯿـﺮ و ﺳـﻮر ﻪ ﯾ ﺑﺮای ﻣﺎ و ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﺼﺮی ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺷﺪه و ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮاﺟﻌﺖ ﻧﻤﺎﺋﯿ د.