از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1403/02/29

جملهٔ عمرم که در غم بوده‌ام

مستمند کوی عالم بوده‌ام

بر دل پر خون من چندان غمست

کز غمم هر ذره‌ای در ماتم است

دایما حیران و عاجز بوده‌ام

کافرم، گر شاد هرگز بوده‌ام

مانده‌ام زین جمله غم در خویش من

بر سری چون راه گیرم پیش من

گر نبودی نقد چندینی غمم

زین سفر بودی دلی بس خرمم

لیک چون دل هست پر خون، چون کنم

با تو گفتم جمله، اکنون چون کنم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد