ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مرگ
زیباترین واژه ی هستی
ک اگر اتفاق بیافتد مسیری است برای رهایی از درد هایی ک میبینی ولی لاجرم مجبور ب سکوتی ، زجر و لابه هایی است ک میشنوی ولی قادر ب بازگویی آنها نیستی ، اشکی است ک در دل و قلبت میخشکد ولی راهی برای فرار از تن فانی پیدا نمیکند ...
مرگ راه حلی است برای آزادی برای آرامش برای گسستن از تمام ناگسستنی ها
کاش زندگی آن پهنه ی گیتی جوری نقاشی میشد ک همه چیز خوب و آرمانی و شاد باشد بدون هیچ دشمنی و غم و غصه ای
آدمی لیاقتش را دارد ک خوب باشد و احساسات سرشار از شادی را تجربه کند ولی مسیر زندگی گاهی طوری پر پیچ و خم و پر فراز نشیب است ک هیچ اتفاقی نمیتواند آن را عوض کند
ولی مرگ میتواند شستشویی باشد برای غم های چرک کرده و پینه بسته ی گوشه ی قلب
راهیست برای فرار از تمام آنچه ک بر اثر جبر و ستم بر انسان حامل شده و راه فراری برایش موجود نیست
دل وقتی پر از خشم و ترس و شک شد باید آن را بوسید و کنار گذاشت و مسیر روحت را با این تن ک هیچ چیزش برعهده ی تو نیست کنار گذاشت و گذر کرد ...
تنها چیزی ک عادلانه تقسیم شده زندگی ناعادلانه است...
باشد روزگاری بیاید ک همه بتوانند خوش باشند و بخندند و صدای شادی درون گوش هر کس و ناکسی بپیچد و خنده و سرور سهم دلها باشد
امشب ب غایت دردناک و سخت است ب امید طلوع فردایی بهتر چشم بر هم میگذاریم تا شاید فردا ک چشم از هم گشودیم نفسی تازه تر و احساسی ب مراتب بهتر مارا احاطه کند ...
قلبم دیگر یارای تپیدن ندارد ، کاش این گردش خون باطل می ایستاد و مرا درون آرامشی ابدی فرو میبرد تا شاید این ذهن وسواسی و آشفته کمی آرام گیرد ، دیگر این تن و جان و روح تحمل اینهمه سختی و درد روانی را ندارد ... کاش میشد دکمه ی خروج را میزدم و سیاهی را مهمان چشم هایم کنم... کاش ...
کاش روزی برسد ک همدیگر را ن برای اهداف ن برای امراض و ن برای اغراض قضاوت نکنیم ... زندگی کوتاه تر از آن است ک اینچنین ب تباهی گذر کند و تمام شود
باشد ک لبخندی هرچند کوتاه همدیگر را مهمان کنیم شاید دل رنجوری شاد شود و احساسی خوش را تجربه کند
کاش امشب پایان ماجرا باشد ...