ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
ارادتمند
توی هفته ای ک گذشت با یه دختر آشنا شدم
سه چهار روز با هم بیرون رفتیم و خیلی همه چیز عالی بود
اما فرهیختگی و شناختش نسبت ب افراد راه مرا بست و فهمید ک نمیخواهد ادامه دهنده ی راهی باشد ک در آن چیزی نیست
سنگینی سهمناک دلم بسیار بود و این غم و اندوه بزرگ بر آن افزود ، اکنون دلم همانند سنگیست ک زخمی داغ و چرکین و تازه دارد ...
نفس کشیدن و چشم گشودن و بستن هم برایم مشکل است
مطمئنا مشکل از من است ک چنین زود وا میدهم و همه چیز برایم رنگ و بوی زندگی میگیرد ؛ زندگی ای که هرگز شکل نخواهد گرفت و همیشه امیدی واهی است در دل صحرایی ک سراسر سراب است
تلخ است تحمل نبودن کسی ک عقلم حکم میداد انسانی است ک هم را میفهمیم و نقطه مشترک داریم حداقل در حد یک دوست ، اما همه چیز مثل یک خواب زیبا فرو ریخت و دیگر فقط سیاهی و تباهی است ک قابل مشاهده است
دوش به لب دریا رفتم کلی با خودم کلنجار ک ای مرد بزن ب دریا و کار را تمام کن تو ک شنا بلد نیستی صد در صد تلف میشوی
اما حضور ماشینی دگر در صحنه مرا مجبور ساخت تا به داخل ماشین خود برگردم ، برگشتن همانا و ربودن خواب همانا
خوابم گرفت و صبح ک بیدار شدم دیدم اطرافم پر از ماهیگیر و انسانیست ک برای رزق خود میکوشند
خلاصه کنم موضوع را ، نشد آنچیزی ک باید بشود
اما این انتها نیست و روزی بالاخره این افکار کهنه و پوسیده یک جایی در این دنیای نا زیبا دفن خواهد شد و این اتفاق خوبیست برای جهانی ک نیاز به زیبایی دارد ن افکار منفی و ضعف و خودستیزی
تحمل تک تک لحظات برایم مشکل است کاش میشد همه چیز پایان پذیرد...
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسهٔ آتشین او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آن کس که مرا نشاط و مستی داد
آن کس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تأمل گفت
( او یک زن ساده لوح عادی بود ) «میشه مرد هم تعبیر بشه » :)
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسهٔ جاودانه می خواهم
رو ، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینهٔ دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشهٔ آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو ، مجو ، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
سلام
به فکر درمان خودتون باشید
هیچکس تو این دنیا ارزشش بیشتر از خودتون نیست.
هدفمند زندگی کنید
و از هرچیزی که نصفه نیمه هست بکشید بیرون.
اونفدر خوب باش که دور و برت پر شه از آدمای خوب. خیلی سخته آدم کسی رو پیدا کنه که شبیه ش هست ولی نتونه پا پیش بذاره! من کاملا شمارو میفهمم!
پس بجنگ باخودت و نذار تو دلت بمونه
تنهایی خیلی بده....
من تمام زندگیم با خودم و احساسم جنگیدم با تن و بدنم خشونت ورزیدم ، دیگر هیچ چیز اشتیاق درونم را بیدار نمیکند ک بخواهم برایش به زیستن ادامه دهم
اما انسان بدی نبودم نمیدانم شاید بد ها بیشتر خریدار دارند تا آدم جاهلی ک هیچ از آداب نمیداند
مرسی بابت نظرتون امیدوارم برای شما و برای همه آدم هایی ک لایق خوبی و زیبایی هستند اتفاق خوبه رقم بخوره
ما هم انسانیم سهمی داریم از شادی عادلانه