از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1403/06/12

سلام چطوریایین خوبید ؟

مرسی منم خوبم 

امروز از ظهر ک تقریبا بیدار شدم ذهنم درگیر افکار پریشونی بود ک اتفاق افتاده بود یا میخواست اتفاق بیافتد در اینده

زندگیه دیگه :)

مثلا وقتی یه اتفاقی میافته میگن فلانیه دیگه ذاتش همینه ، زندگی هم ذاتش همینه. سخت و خشن ولی ملایماتی هم داره همینطور ک سختی هم داره 

زدم بیرون ساعت چهار رفتم ک برم اسنپ ، پلیس گرفت منو ، با سرعت سی تا داشتم میرفتم ک علامت ایست داد نگهم داشت گفت مدارک نشون دادم دید همه چی اوکیه گفت معاینه فنی نداری :) 

خلاصه ول کرد رفتیم دیگه ، رفتم معاینه فنی کلی ایراد گذاشت ک اینجا مشکل داره اونجا اینطوری رفتم مکانیکی درست کردم برگشتم امضا کرد رفتم اسنپ در آخر ، هرچی هم مسافر اومد برام آدمای خشک بی اعصاب خشن ایراد گیر:) روزی ک بد شروع شده باشه بد هم میمونه انگار از همه جا می‌باره

برگشتم خونه ساعت یازده یا ده بود گمونم نشستیم پای سریال و بعدشم بازی و ربات و این چیزا 

وقته کشته شد خلاصه ...

یه مسافر زدم آخر شبی بنده خدا ناشنوا بود ، از کنار این امامزاده ها یا جاهای متبرک ک رد میشد صلوات میداد با زبان اشاره ، فکر کنم قادر ب تکلم نبود چون هرچیزی میخواست ب من بگه تایپ میکرد 

برام خیلی سوال شد ک چیو داره شکر می‌کنه ،. خدا به جای اینکه اون نیاز های اولیه رو بده بهش یه چیزی هم ک همه دارن ازش گرفته چرا باید شکر بگه و صلوات نثار کنه 

خیلی تو فکر رفتم ولی خب دو عقیده متفاوت بودیم و درک نکردم 

زندگی سختی داره برای این قشر عزیز سخت تر هم باید باشد به نظرم


خوشحالم ... 

خوشحالم که یه سری چیز ها نشد که بشه 

دردش سخته ولی شدنش سخت تر ، هر کسی را برای کاری ساختن ، من به نظرم فعل الحال چیزی ازم ساخته نیست و بودنم توی زندگی کسی بهش آسیب می‌رسونه 


یا چو غریبان پی ره توشه گیر

یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر


احتمالا گوشه گیری برای من بهتره تا آسیب رسوندن ب بقیه 


من نمی دانم

که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.


دنیا به کرکس هم نیاز داره همینطور ک به طاووس نیاز داره ، باید یه چیزایی باشن تا چیزای دیگه معنا پیدا کنن .
یه چیز دیگه هم فهمیدم ، مرد هرچقدر هم ضعیف باشه هیچوقت نباید بروز بده ک ضعیفه ، حس تاسف و تحقیر مردم رو در پی داره 
ولی خب عمل به این سخته چون آدمی کوه یا ربات یا آهن نیست ک در برابر هر ناملایماتی خمی بر ابرو نیاورد و قدرت درونی خودش رو حفظ کنه مگر اینکه چقدر درست و خوب و صحیح بزرگ شده باشه ک بتونه شبیه این باشه 
من این بنده خدا رو ک دیدم ناشنوا بودن در دلم ابراز تأسف کردم ، شاید زندگی خیلی خوبی هم داشته باشه من اطلاع ندارم ولی یه جورایی خودمو توش دیدم ک چقدر مثل ایشون ک یه نقص جسمی دارن من یه نقص بزرگ روحی دارم ک البته با وجود اولی حیات ادامه داره ولی با وجود دومی حیات سختی در جریانه 
سعی کنین اگر سخت بود همه چی براتون بازم قوی نشون بدین با قدرتی که تظاهر به داشتنش میکنید الهام بخش خیلیا میشد و این اتفاق باعث رشد جامعه و اطراف آدمی هست
نمیدونم معطل چی هستم ... نمیدونم چرا قدم نهایی برنمیدارم نمیدونم چرا مثل ده سال پیش بی پروا و نترس نیستم و همه غلطی نمیکنم الان ترسو شدم و هیچی ازم بر نمیاد و این اتفاق بدیه 
یا رومی روم یا زنگی زنگ
...


بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست
کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
بی دانه چگونه برگ باشد آخر
بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد