از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1403/06/10

/(≧ x ≦)\

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

ꌗꀤ꒒꒒ꌩ


در آسمان بیکران، زهره، بانوی زیبای آسمان، با درخششی خیره کننده میدرخشید. او با نوری نرم و دلنشین، شبهای تاریک را روشن میکرد و دلهای عاشقان را به تپش می انداخت. زهره، با لطافت و زیبایی اش، همچون ملکه ای در آسمان میدرخشید.


در سوی دیگر، عطارد، مردی پرشور و پرانرژی، با سرعتی بینظیر در مدار خود میچرخید. او با قدرت و جسارت، مسیرهای پیچیده را میپیمود و همیشه در حرکت بود. عطارد، با شجاعت و اراده اش، همچون جنگجویی در آسمان میدرخشید.


یک شب، هنگامی که زهره با نوری ملایم خود آسمان را نوازش میکرد، عطارد به سوی او نگریست. او از زیبایی و لطافت زهره شگفت زده شد و قلبش به تپش افتاد. عطارد با شجاعت به سوی زهره نزدیک شد و گفت: ای بانوی زیبای آسمان، نورت همچون نغمه ای دلنشین در قلبم طنین انداز است. آیا میتوانم در کنار تو باشم و از زیبایی هایت بهره مند شوم؟


زهره با لبخندی نرم پاسخ داد: ای مرد پرشور و جسور، حضورت همچون نسیمی تازه در قلبم است. بیا و در کنار من باش، تا با هم در آسمان بیکران بدرخشیم و داستانی از عشق و زیبایی بنویسیم.


و اینگونه بود که زهره و عطارد، در کنار هم، در آسمان بیکران به رقص درآمدند و داستانی از عشق و همدلی را به نمایش گذاشتند. آن ها با نوری مشترک، شب های  تاریک را روشن کردند و دل های عاشقان را به هم نزدیکتر ساختند.




به گوشم با نسیم صبحگاهی

نوید عشق آید زآن ترنم

سحرگه سر کنید آرام آرام

نواهای لطیف آسمانی

سوی عشاق بفرستید پیغام

دمادم با زبان بی‌زبانی


Have a good time