انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

مست تو ام ...

بی آن که بوی تو مستم کند

تا ده می شمارم

انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می خورند

و ترانه ای متولد می شود

که زاده ی دست های توست -

چه کنم، شاعرم به از تو سرودن معتادم.


____________________________________________

قلبم توده‌ای از بلور است مشتی نور و پر

می‌پرسی چگونه تکه‌یی از نور نوری را پنهان کرده؟
حیرت من هم همین است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد