انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

حدیث قدسی

           

 ای فرزند آدم خود را برای بندگی من مهیا نما در این صورت قلب تو را بی نیاز خواهم کرد و تو را به سوی خواسته هایت واگذار نخواهم کرد و بر من واجب خواهد بود که حاجت تو را به جا آورم وقلب تو را مملوء از خوف وترس از خود می کنم و اگر برای بندگی من خودت را مهیا نسازی قلب تو را مشغول دنیا خواهم کرد سپس حاجت تو را بجا نخواهم آورد و تو را به خواسته هایت واگذار خواهم کرد.

و من یتوکل علی الله فهو حسبه


 

آنگاه که نمادی از امید در فنجان قهوه ات نمی بینی

و در طالعت نیز خبری از معجزه نیست

بدان که خـــداوند

همه چیز را به خودت سپرده تا ..

 

بهترین ها را بسازی

دوست داشتن برتر از عشق است!

دکتر علی شریعتی




عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد.

عشق در غالب دل‌ها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه‌ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح‌ها، برخلاف غریزه‌ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می‌توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سالها بر آن اثر می‌گذارد، اما دوست داشتن در وَرای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست...

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید:

"شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر احساس‌تان مطالعه کنید"!

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می‌کشد، و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز"، زنده و نیرومند می‌ماند.

اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است . دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد که کیست ؟! یک "خود جوشی ذاتی" است ، و از این رو همیشه اشتباه می‌کند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یک جانبه می‌ماند و گاه ، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی‌بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می‌توانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم می‌نگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمی‌شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پی از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می‌آید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می‌خوانند، و پس از "آشنا شدن" است که خودمانی می‌شوند، - دو روح ، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد - و سپس طعم خویشاوندی، و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی، از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود بخود ، دو همسفر بچشم می‌بینند که به پهن دشت بی‌کرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی "ایمان" در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف - همچون یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش‌اش ، مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد.

هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه‌ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.

عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. اما دوست داشتن ، در اوج معراج‌اش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌کند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.

عشق زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌آفریند و دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در "دوست" میبیند و می‌یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.

عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

به سلامتـــــــــــی...

به سلامتی کسی که وقتی دل بست تا آخرش درو رو همه بست...

به سلامتی کسی که می دونه به غیر از اون هیچکی تو زندگیت نیست،به خاطر اون با کسی نمیری و اونم تنهات نمیذاره...(^_^)

به سلامتی اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه...هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم،آخرش فقط گفت:بهتری؟

به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر خوشگل میفته،بازم سرشو میندازه پایین و میگه:اگه آخرشم باشی بازم انگشت کوچیکه عشقم هم نمیشی...

به سلامتی پسری که به مخاطب خاصش گفت:روزی که جلوی دختری غیر از تو زانو بزنم روزیه که بخوام بند کفشه دخترمونو باز کنم...

 به سلامتی پسرایی که تیپ و قیافشون به روزه اما غیرتشون مال زمان پدرشونه...

به سلامتی اونایی که دو نفرن و نفر دومشون رو با دنیا عوض نمیکنن...

به سلامتی زنجیری که صد سال زیر برف وبارون می مونه،می پوسه ولی ازهم جدا نمیشه...

به سلامتی دختری که تو مترو پسره بهش گفت چطوری سیبیلو!!دختره بهش گفت وقتی شما پسرا ابرو برمیدارین مو رنگ میکنین!!ما هم سیبیل میذاریم تا جامعه کمبود مرد نکنه...

به سلامتی همه دخترا که اگه عاشق شن بیشتر از صد تا مرد پای حرفشون وامیستن وعشقشون واقعیه...

به سلامتی اونایی که برای داشتنشون لازم نیست باسیاست باشی ونقش بازی کنی همین که یک رنگ باشی کافیه...

سلامتی پسرخاله ی کلاه قرمزی که کیک مسموم رو تنهایی خورده بود تا بقیه مریض نشن،گفتن چرا ننداختیش دور؟ گفت مورچه ها میخوردن به اونا که نمیشه "سرم" زد...این یعنی آخر معرفت...