انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 20 آذرماه 1391

سلام خوبین خوب نیستم

بیرون بودم تازه رسیدم . بعد از ظهری رفتم باشگاه بعدشم رفتیم با بچه ها فلاسیس خوردیم (فلافل+سوسیس) با یه سمبوسه که بچه ها نامردی نکردن نوشابه خوردن اما من بخاطر پام نمیتونستم بخورم و زجر کشیدم

بعدش رفتیم پینگ پنگ و برگشتیم خونه اومدیم دم خونه دوستم یه اهنگ گذاشت دلم پوکید ... یاد دریا افتادم عشقم وای چرا منو ول کردی میمردی باهام بمونی ایششش

خلاصه حس بدی دارم نمیدونم چطور بعد از 2 سال عشقشو بیرون کنم البته خیلیاشو به یاری خدا بیرون کردم اما هنوزم منو بهم میریزه و این سخته واسم

طالعی کو که کشم مست در آغوش ترا

بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا

از پر و بال پریزاد خوشایندترست

جلوه ی زلف پریشان به بر و دوش ترا

آرزومه ببینمش از وقتی جدا شدیم یه بار صداشو شنیدم همین یه بارم از دور دیدمش پارسال دلم میخواد از نزدیک ببینمش باهاش حرف بزنم و یه دل سیر نگاش کنم

این کوزه چو من عاشق زاری بودست

در بند سر زلف و نگاری بودست

این دسته که بر گردن او میبینی

دستی است که بر گردن یاری بودست

والسلام...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد