انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 12 فروردین ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم                   هست کلید در گنج حکیم


سلام صبحتون خوش اخه الان صبحه پس چون همه صبح نمیان وقتتون خوش

خوبین خوشین سلامتین

منم بد نیستم خیلی خوبم نیستم ولی در کل هی شکر خدا

ده روزه هیچی ننوشتم این ده روز یه با با مامان اینا رفتیم بیرون که بد نبود خوب بود یه بارم زفتیم خونه دوماد حمید اینا که رفته بودن مسافرت و غارت کردیم و یه بارم بیرون چرخیدم و چند باری هم مسافر کشی کردم تا شده الان

دیشب هم تا رضا رفته خونشون چون ناهار خونه ی ما بود تا رفته و من تو نت چرخیدم و اینا شده ساعت 6 بعد از ظهر و خوابیدم همون موقع تا 10 شب و ازون موقع تا الان بیدارم چت کردم و ازین بحثا

تو چت با یه نفر اشنا شدم به اسم تانیا باهاش حرف زدم ناراحت بود و شکست عشقی و ازین بحثا که دیگه عادی شده تو مملکت ما همه یکی یه دورو تجربه میکنن

خلاصه حرف زدیم و از من خوشش اومد و گفت من یه راهنما میخوام واسه زندگیم دیدم خیلی ناراحته بهش گفتم من حاظرم و اونم قبول کرد منم خوشحال شدم و فک کردم با این کار شاید بتونیم به هم کمک کنیم به عنوان دوتا دوست  فقط صرفا دوتا دوست باشیم

الانم دعوامونه نمیدونم چرا هرکی میاد با ما ریفیق شه بامون چپ میافته البته من نمیخوام گناهی کنم و اونم همیطو و نمیزارم گناهی اتفاق بیافته

خسته ام کسیو ندارم جز خدایی که من واسش کاری نکردم و توقع دارم اون واسم دنیامو به کلی تغییر بده و این خواسته ی بی جاییه که من دارم و نخواهد اتفاق افتاد مگه اینکه قدم اولشو من بردارم تا خدا بدونه منم هستم و اونم کمکم کنه

ای خدایا بزرگواریت منو کشته خیلی باحال و بامرامی اگه مردم تورو بشناسن هیچ گناهی اتفاق نمیافته و کسی ناراحتی رو نمیچشه

دمت گرم امشب هم یه درس دیگه بم دادی البته این درسو بارها بهم دادی ولی این دفه واسم یاداوری کردی

ممنونم و شکرت

یه چیزو فهمیدم نشون دادن علاقه ی زیاد به یه نفر مخصوصا جنس مخالف نتیجه اش جداییه

دقیقا همینه درسته خیلی دخترا تکذیبش میکنن که نه اینطوری نیس ولی دقیقا همینه

هرچی بیشتر باش بپری و نازشو بکشی میشی موشی تو دست اون ولی اگه کم محلیش کنی و ولش کنی خودش میاد طرفت یه قانونه طبیعیه که خیلی زیبا طراحی شده


وقتی به زندگیم نیگا میکنم میبینم هیچ جایگاهی تو این زندگی ندارم و کسی منو ادم حساب نمیکنه و خیلی خیلی جالب من هیچکاره ام و یه جورایی شاید واسشون سرگرمی شدم

دلیلشو نمیدونم شاید واسه مهربونیه زیاد یا نفهمی خودم باشه اما هرچی هست باید تغییر کنم اخلاق و رفتارم یه جوریه

انگاری مثلا چنتا شخصیت دارم و ازین بحثا...

کلا خل و چل شدم وقتتون خوش و شاد و خرم ممنونم که بهم گوش دادین خودمم نفهمیدم چی میگم دارم روانی میشم تو این زندگی از بس بش فک میکنم قاط زدم بـــــــای




از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران



شهریار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد