انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
نظرات 1 + ارسال نظر
شیوا 1392/08/18 ساعت 11:44 http://avish23.blogfa.com/

هوای ابروانش برفی بود...
از چشم هایش ستاره میبارید....
سکوت بر لب هایش تب کرده بود!
ستاره هایش دلم را چنگ میزد!
من، عصایش شدم به عرض یک خیابان شلوغ!
او ولی زیر لب نفرینم کرد:
الهی که پیر شوی پسرم!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد