انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧــﺎﺹ ، ﺧﺎﺻـــــــــــــــــــــــــــﻪ !

ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﺍﮔﻪ ﺧـــﺎﺹ ﺑﺎﺷﻪ . . . !

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﻨﯽ !

ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺰﻧﻪ !

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﺳﺶ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﺑﺨﺮﯼ ﺗﺎ ﺑﻤﻮﻧﻪ . . .


ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺪﺭ ﯾﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﺘﻮ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ !

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻋﺸــﻖ

ﻣـــﻨﻪ…

… ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ …

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻩ…

ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻬﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪ!!!


ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧــﺎﺹ ، ﺧﺎﺻـــــــــــــــــــــــــــﻪ !

شباهت آدمها و کتاب...

بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید


بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت


بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم


بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد ندارند


بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند


بعضی با کاغذ خارجی.


بعضی آدمها تر جمه شده اند


بعضی تفسیر می شوند.


بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند


بعضی از آدمها فتو کپی آدمهای دیگرند


بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه وسفیداند


بعضی از آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند


بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند


بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند


بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند


بعضی ازآدمها را باید جلد گرفت


بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت


بعضی را توی کیف


بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا می شوند


بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند وبعضی ها معلومات عمومی


بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند


بعضی از آدمها غلط های چاپی فراوان


ازروی بعضی از آدمها باید مشق نوشت


از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت


به راستی ما کدام کتابیم؟؟؟

دیوونه بازی

ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟!

ﯾﻌﻨﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ

ﺩﺍﺭﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ .. ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ .. ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﯾﻬﻮ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﺶ ﺑﺮﯼ ﺑﮕﯽ

ﺗﻮ ﭘﺮﺍﻧﺘﺰ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ

ﻣﻦ عاشق و دیونه ایشونم

ﺧﺐ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ . . .


من قصه تو را تا ابد اینگونه آغاز میکنم :

یکی بود

هنوزم هست

خدایا همیشه باشد …



امروز براتـــون عشــــق آرزو میکنم

از اون عشقایــــی کـــه ..

هــــر روز با لبخنــــد از خــــواب بیدار بشید و بگیــــد :

" زنـدگــــی یـعـنـی ایــن ...

چقــــــــدر خوشبختـــــــم .. "


انشای کودکانه ...

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید

بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و

مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه

استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان

باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان

را آدم می کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند.

مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند،

 ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد

ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند

که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده.

مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختارهم

 از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان

 اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.

مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی

باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با

پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز

بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی

را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و

خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی

 می خوری خش خش هم می کند!

اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود

خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور

شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند

پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر

زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش

توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و

دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر

دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت

می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با

عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!این بود انشای من

ایرج میرزای قرن 21...

گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت

شب ها بر ِ مـــاهــواره تا صبــح بنشست و کلیـپ دیدن آموخت


برچهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت


بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت


هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح آیین ِ چروک چیـــــدن آموخت


دستـــــــــم بگـــرفت و ُبرد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت


با دایــــــی و عمّه های جعــــلی پز دادن و قُمپُــــــزیدن آموخت


با قوم خودش ، همیــــــشه پیوند از قوم شــــوهر، بریدن آموخت


آســــــوده نشست و با اس ام اس جک های خفن، چتیدن آموخت


چون سوخت غذای ما شب وروز از پیک، مدد رسیــــدن آموخت


پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت


بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت


آهای ...

 

آهای ...

 

کهنه پیرمرد

 

دیگر نخ کردن سوزنت

 

 چه فایده ای دارد

 

وقتی  پر از وصله است

 

 پیراهنی که دیگر

 

 بوی یوسف نمی دهد!!!

 

سالهاست که 

 

خیابان ها را دور زده ایم

 

غافل از اینکه

 

 تازه اسیر کوچه هایی شده ایم

 

 که

 

 برای خیابانی سر خم کرده اند

 

یااسیر بن بستی

 

  که هرم ثلاثه ای را

 

 در اغوش دارد

 

 و شلاق می زند

 

و  شلاق می زند ...

 

و توپ!

  

توپی که وقتهاست

 

 پای بچه ها را لگد می زند

...

دیگر نخ کردن چه فایده ای دارد

 

 بی شرف

 

 دل  هزار پاره

 

که  پک نمی نخورد

 

صبح که برسد

 

 دیگر نوبت توست

 

تا راهت را کج کنی

 

 به موزه ای که دوستت

 

 استالین

 

 انجاست!

من و تو

 

هم آغوشیه یک اسپرم با تخمک...

 

زندگی ِمرگِ زندگی

 

مثلث برمودایی که در آن دست و پا می زنیم

 

بهشت ِ جهنم

 

سکه ای که نمی دانیم به کدام رو می افتد

 

و  عشق

 

رهگذری که سایه اش را هم با تیر می زنند...