انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

انگشتان لک شده به جنون ... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

پروین اعتصامی جان

دگر باره شد از تاراج بهمن

تهی از سبزه و گل راغ و گلشن

پریرویان ز طرف مرغزاران

همه یکباره بر چیدند دامن

خزان کرد آنچنان آشوب بر پای

که هنگام جدل شمشیر قارن

ز بس گردید هر دم تیره ابری

حجاب چهرهٔ خورشیدی روشن

هوا مسموم شد چون نیش کژدم

جهان تاریک شد چون چاه بیژن

بنفشه بر سمن بگرفت ماتم

شقایق در غم گل کرد شیون

سترده شد فروغ روی نسرین

پریشان گشت چین زلف سوسن

بباغ افتاد عالم سوز برقی

بیکدم باغبان را سوخت خرمن

خسک در خانهٔ گل جست راحت

زغن در جای بلبل کرد مسکن

بسختی گشت همچون سنگ خارا

بباغ آن فرش همچون خزاد کن

سیه بادی چو پر آفت سمومی

گرفت اندر چمن ناگه وزیدن

به بیباکی بسان مردم مست

به بدکاری بکردار هریمن

شهان را تاج زر بربود از سر

بتان را پیرهن بدرید بر تن

تو گوئی فتنه‌ای بد روح فرسا

تو گوئی تیشه‌ای بد بیخ بر کن

ز پای افکند بس سرو سهی را

بیک نیرو چو دیو مردم افکن

بهر سوئی، فسرده شاخ و برگی

بپرتابید چون سنگ فلاخن

کسی بر خیره جز گردون گردان

نشد با دوستدار خویش دشمن

به پستی کشت بس همت بلندان

چنان اسفندیار و چون تهمتن

نمود آنقدر خون اندر دل کوه

که تا یاقوت شد سنگی به معدن

در آغوش ز می بنهفت بسیار

سر و بازو و چشم و دست و گردن

در این ناوردگاه آن به که پوشی

ز دانش مغفر و از صبر جوشن

چگونه بر من و تو رام گردد

چو رام کس نگشت این چرخ توسن

مرو فارغ که نبود رفتگان را

دگر باره امید بازگشتن

مشو دلبستهٔ هستی که دوران

هر آنرا زاد، زاد از بهر کشتن

بغیر از گلشن تحقیق، پروین

چه باغی از خزان بودست ایمن


1396/07/21

سلام 


داشتم فک میکردم ک زندگی من از کجا تموم شده 

خیلی فک کردم اول ب خدا توپیدم ک اگ من اشتباه کردم و بد بودم قبول ولی دیگران هم مقصر بودن اون دنیا همشو ب حساب من نزن

فک کردم دیدم از همون اول زندگی خراب بود فک کردم ببینم از کجا یهو همه چی تموم شد دیدم از خیلی خیلی قبل شاید قبل از دبستان دیگه خوشی نبود...

شاید بگین هرچی بگی هرچی فک کنی همون میشه همون انرژی ای ک بیرون میدی همون بهت بر میگرده ولی خب اینطوری هم نیست ک همش انرژی آدم باشه

یه عمره ب پول فک میکنم ولی تغییری حاصل نشده ک پس همش افکار نیس

اولش خراب زدیم وسط زندگی دیدیم اونجا هم خراب زدیم یکم جلو تر خراب اینجا هم ک هستیم خراب 


اگر اقبال هر کس رو اول بوجود آمدنش بنویسن و مث یه فیلم دکمه پخش رو بزنن و همه چی رو داستان بره جلو خیلی الکیه

حس میکنم گرچه آدم بدی بودم ولی حقم میتونست بهتر باشه،  ینی میتونست بهتر از خیلیا باشه ک بد تر از من بودن و وضع بهتری دارن ولی من برعکس سرم اومد

دنبال قیاس و دنبال مال مردم بودن و چشم داشت ب مال دیگران نیستم چون حس میکردم خدا همه چی دستشه

هنوزم حس میکنم همه چی دست خداستا ولی اوضاع الان رو درک نمیکنم 


پیرو یه حس بودن 10 سال از عمر رو خراب کنه این حق من نبود شاید یک سالش لذت باشه دوسالش اقتضای جوانی باشه ولی بقیه اش مصیبته 


نمیدونم کلا حسم با وجود خیلی چیزا خوش نیس مادی تقریبا کم نداشتم ولی بجز مادیات خیلی چیزا رو محروم بودم

ولی خب دنیا میچرخه و زندگی جریان داره همه چی یه شکل نمیمونه اگر خدا بخاد میتونه در عرض یک روز خیلی چیزا تغییر کنه و بهتر بشه


امیدواریم ب رحمت و بخشش خدا ک اگر رحم نکنه بدترین بنده اش میشم من


1:48 دقیقه  بامداد جمعه 21 مهر ماه 1396

پروین جان اعتصامی

عالمی طعنه زد به نادانی

که بهر موی من دو صد هنر است

چون توئی را به نیم جو نخرند

مرد نادان ز چارپا بتر است

نه تن این، بر دل تو بار بلاست

نه سر این، بر تن تو درد سر است

بر شاخ هنر چگونه خوری

تو که کارت همیشه خواب و خور است

نشود هیچگاه پیرو جهل

هر که در راه علم، رهسپر است

نسزد زندگی و بی‌خبری

مرده است آنکه چون تو بیخبر است

ره آزادگان، دگر راهی است

مردمی را اشارتی دگر است

راحت آنرا رسد که رنج برد

خرمن آنرا بود که برزگر است

هنر و فضل در سپهر وجود

عالم افروز چون خور و قمر است

گر تو هفتاد قرن عمر کنی

هستیت هیچ و فرصتت هدر است

سر ما را بسر بسی سوداست

ره ما را هزار رهگذر است

نه شما را از دهر منظوری است

نه کسی را سوی شما نظر است

همهٔ خلق، دوستان منند

مگسانند هر کجا شکر است

همچو مرغ هوا سبک بپرم

که مرا علم، همچو بال و پر است

وقت تدبیر، دانشم یار است

روز میدان، فضیلتم سپر است

باغ حکمت، خزان نخواهد دید

هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است

همتراز وی گنج عرفان نیست

هر چه در کان دهر، سیم و زر است

عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او

جسم راهی و روح راهبر است

هم ز جهل تو سوخت حاصل تو

عمر چون پنبه، جهل چون شرر است

صبح ما شامگه نخواهد داشت

آفتاب شما به باختر است

تو ز گفتار من بسی بتری

آنچه گفتم هنوز مختصر است

گفت ما را سر مناقشه نیست

این چه پر گوئی و چه شور و شر است

بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد

که نه هر جنگجوی را ظفر است

فضل، خود همچو مشک، غماز است

علم، خود همچو صبح، پرده در است

چون بنائی است پست، خود بینی

که نه‌اش پایه و نه بام و در است

گفتهٔ بی عمل چو باد هواست

ابره را محکمی ز آستر است

هیچگه شمع بی فتیله نسوخت

تا عمل نیست، علم بی اثر است

خویش را خیره بی نظیر مدان

مادر دهر را بسی پسر است

اگرت دیده‌ایست، راهی پوی

چند خندی بر آنکه بی بصر است

نیکنامی ز نیک کاری زاد

نه ز هر نام، شخص نامور است

خویشتن خواه را چه معرفتست

شاخه عجب را چه برگ و بر است

از سخن گفتن تو دانستم

که نه خشک اندرین سبد، نه تر است

در تو برقی ز نور دانش نیست

همه باد بروت بی ثمر است

اگر این است فضل اهل هنر

خنکا آن کسی که بی هنر است


1396/06/04

سلام

           سلام

                          سلام


خوبین مام میگذرونیم

مرداد هم گذشت اتفاقات خودشو داشت این ماه هم پدرم اتفاقاتی براش افتاد ک مجبور شد بستری شه منم رفتم پیشش بحث هایی بوجود اومد ک میخاست منجر به کوچ اجباری من بشه واقعا هم میخاستم برم شاید بعضی وقتا برا بدست اوردن چیزایی باید یه سری چیزای دیگه رو  فدا کرد که البته ریسک داره دیگه (شامسی اسد ) یهو دیدی میگیره و همون باعث موفقیتت میشه وقتی ک رکود داری هر عملی بهتر از تو رکود موندنه هر عملی پیشرفت محسوب میشه

ولی ممکنه پسرفت هم باشه


هنوزم خستم هنوزم حس میکنم هیچی به هیچی نی دارم رو تفکری کار میکنم ک همه رو هیچ حساب کنم باید بشه ننه و بابا و همه رو هیچ بدونی وقتی ک بودنشون و نبودنشون تفاوتی توی زندگیت ایجاد نکنه


کاش اراده توم بوجود میومد درس میخوندم شاید به یه قبرستونی رسیدم ولی یه حس غلط بم میگه همه چی درس نیست اگر کاری کنی ک واقعا بهش علاقه داری میتونه باعث موفقیتت بشه

گل فروشی و کاری ک با گل و گیاه سر کار داشته باشه رو دوس دارم و اشپزی هم حس میکنم شغل خفنی باشه نه ازین اشپرا ک عباس اغا دس میکنه تو قابلمه میپزه ازین خوبا ازینا ک سر ادم ب تنش بیارزه

اصن پوکیدم از بس فکر کردم چرا زندگی من عین همه راحت نی چرا ایقد گره و فشار و سختی توشه همش ک خودم نیستم هستم؟

خسدم... شب نایس




http://s9.picofile.com/file/8304606892/cat_118.jpg



ببندم شال و میپوشم قدک را

بنازم گردش چرخ و فلک را

بگردم آب دریاها سراسر

بشویم هر دو دست بی نمک را


baba  taher naked

1396/05/25

سلام اوضاع خوب پیش نمیره شاید مجبور شم مهاجرت اجباری کنم ب شهر خودم :))


حس بدی حاکمه فعلا هیچی مشخص نیست


خدا بزرگ است

اما شاید رفتنی باشم بجایی ک نبودم

خوش باشید ...

1396/4/22

واقعا خوبی هیچ حد و مرزی  نداره میشه بدون اینکه منت سر کسی گذاشت و در ازای خوبی طلب چیزی کرد،  خوب بود...


از قدیم همیشه دوست داشتم خوب باشم دوست داشتم حس خوب منتقل کنم دوس داشتم مهربون باشم ک البته همیشه برعکس مسیر شنا کردم


دلم خیلی پره خیلییی دوس داشتم کسی باشه ک بشه بهش تکیه کنی کسی باشه ک وقتی پوچ پوچ میشی بهت انگیزه و انرژی بده باهات باشه راه رو برات مشخص کنه یکی ک سرشار از شوق و انرژی باشه،  یه همچین کسی باید جون داد براش کسی ک من براش خودش باشم و اونم برای من خودم باشه یه آدم ک بتونی کل بدی های دنیا رو با وجودش ب خوبی تبدیل کنی و همون یکی برات بشه کل دنیا


سخته 24 سال سن داشته باشی و از عاطفه و محبت و خوبی چیزی ندونی و بخای در موردش بنویسی سخته یه عمر تنها باشی سخته بخای یک سوم عمر رو به بدبختی و بطالت بگذرونی و فک کنی ک اره بعدا یه اتفاق میافته ک همه ی این بدی های اوج جوانی و نشاط و تحرک رو جبران میکنه

سخته خودت رو گول بزنی ک اره میشه ولی از درون بدونی ک نه اینا همش خیاله  و حقیقت جامعه و شخصیتت چیز دیگه ای بگه

یه عمر بدونی راه چیه و باید چ کار کنی و کج بری بدونی در اول راهرو بدبختیه و بری داخل و همونجا بمونی

دوس دارم با یه عشق واقعی باشم ولی اگر بخاد ب شکست بیانجامه دوس دارم نباشم 

دوس دارم اگر میخام باشم با خوبی باشم اگر هم بخاد بدی ای باشه سعی میکنم نباشم.  هنوز حس نمیکنم زندگی بهم فشار آورده باشه ولی اگر روزی مجبور بشم میدونم بالاخره میتونم رها کنم خودمو

خستم...

1396/4/19

سلام خوبین خسده نباشید :)


اصن کف میکنم وقتی میام اینجا سلامو علیک میکنم ینی به عقل نداشته ام شک میکنم خو اینجا روزه روزش پشه پر نمیزنه حالا ک دیگه نوروزشه


والا در بهترین حالت دوتا بازدید میخوره خخخخ اوضاعی داریما


اول از همه حس میکنم هرچی ک میبینم و حس میشه و ایرادی ک هست , مشکل از منه نه دیگران مثلا ادم پیش خودش میگه چرا فلان چیز رو ندارم این اول از همه نوک پیکان اتهام طرف خود ادمه که چرا نرفتی برای بدست اوردنش تلاش نکردی

اصن بهش هم فک کنی میبینی عادلانه نیست یکی دیگه بیاد تلاش کنه یه چیزو به دست بیاره بعدا تو همیطو مفتی بدستش بیاری بدون تلاش

یه گوشی ادم بخاد بعد بره بچسبه به مادر پدر بگیره برات بدون هیچ تلاشی بگیری تا کسی ک میره شش ماه کار میکنه قرون قرون پس انداز میکنه و میخره خیلی فرق داره ادم تا یه سنی میتونه توقع داشته باشه از پدر مادر ولی بعدش دیگه خود ادم خجالت زده میشه یکی مث من 24 سال به اندازه ی الاغی وحشی سن دارم بیام توقع هایی ک شاید اصلا هم معقول نباشه از کسی بکنم

حقیقتا اصن بحث گوشی و این چیزا نبود مثال بود داشتم با خودم فک میکردم ک هرچی میرم جلو میبینم این چیزایی ک بهش فک میکردم و میگفتم شاید بشه شاید این اتفاق بیافته , میبینم ک همش حالت سراب داره

یه شش ماه پیش  , یکم قبل میگفتم حالا زندگی رو ولش بابام گفته زن بگیری ساپورتت میکنم فلان میکنم و بیسار من حامی ات هستم من خرجیتونو میدم و اینا , الان ک دارم میبینم , میبینم اصن ایطو نیست ینی هیچوقت دوس ندارم به این تکیه بزنم ک زندگیمو کس دیگه ای بسازه و من بیام استفاده کنم ولی داشتم تکیه میزدم و میخاستم بپذیرمش ک همینی ک میگم , هست  . دوس داشتم حقیقتا هم همین باشه ینی کی بدش میاد اماده همه چیز داشته باشه بی زحمت جواب هیچکس

البته اینم بگم ک بابام امتحانشو همه جوره پس داده ها ینی قرار بود شهریه دانشگاه بده اصن ترکوند مارو صب روز امتحان بزور پول رو میداد با فیش بانکی بدون کارت ورود ب جلسه میرفتی سر امتحان تا این حد حامی بود و قوی عمل میکرد

الانم میدونم هیچ تغییری حاصل نشده و همه چیز همون روال سابق رو داره شاید خیلی هم بد تر بشه وضع

گاهی فک میکنم مث یه ادم ازاده انتحاری بزنم برم یه جایی شروع کنم حمالی کردن یه جا کم کم یه چیزی جمع میشه بالاخره میشه یه اتاقی اجاره کنی و بمونی بعدا هم یکم بیشتر کار کنی و تلاش کنی دوزار ده شاهی در بیاری گذران زندگی کنی یکم هم خوش شانس باشی شاید بتونی موفق هم بشی

اما بدی کسایی مث من اینه که یه عمر روی دست رنج پدر مادر زندگی کردن و خوردن و خوابیدن ک دیگه اراده و کششی برای فعالیت نداشتن من شاید از لحاظ عاطفی و محبت جز فقیر ترینا بوده باشم ولی از لحاظ مالی همیشه از اطرافم بهتر بودم و این شاید خودش یه ضربه باشه برای ادمی ک دیگه امیدی به تلاش برا موفقیت هاش نداشته باشه

حس خیلی بدی دارم


بازم دوس دارم نباشم حس میکنم کاش میشد همه چیو پاک کرد از اول نوشت

اصن تو خودم نمیبینم زن بگیرم برم جلو کار کنم صب از شش صبح تا هشت شب بعد بیام یه لقمه نون بخورم با زن جر و بحث کنی بعد بگیری بکپی و این داستان هر روز صبح برات تکرار بشه و سرخورده شی و احساس فلاکت و بدبختی کنی

بچه بیاری بعد بچه ات از خودت بد تر بشه همش جر بحث با بچه شعور درست حسابی هم ک ندارم دیگه خونه بشه میدون جنگ

دوس دارم برم عقب یا اینکه کلا برم کلا خوش ندارم با اینده روبرو شم و بجنگم باهاش من ادم صلح طلبی هستم حس و حال جنگ با این و اون ندارم دلم میخاد یه سری چیزا داشته باشم بشینم با همونا زندگی کنم کتاب بخونم به تولید علم کمک کنم ورزش کنم اهنگ گوش بدم حال اینو ندارم برم سوار ماشین شم برم تو خیابون یکی بپیچه رو دستم اعصابم بریزه به هم برم تو صف نونوایی برا دوتا نون بجنگم سر گوشت بجنگی سر لباس سر ماست اصن حس میکنم شان یه ادم نی بخاد خودشو درگیر ای چیزا بکنه ینی ایقد خوار و بدبختیم ک باید سر همه چی بجنگیم با زن جنگ با مردم جنگ با خدا جنگ با خودت جنگ از بس توی جو جنگ و این چیزا بودیم  دیگه کسی خوبی نمیکنه به کسی ینی من ک ندیدم شاید تا 17 سالگی میدیدم ولی دیگه از یه جایی به بعد فهمیدم همه راه خودشونو میرن و کسی به کسی کاری نیست حتی بابا ننه ی ادم ک بهترین ها رو میخان برای بچه هاشون ,  البته این در کتاب ها بهش زیاد اشاره شده ولی من ک چیزی ندیدم

هرچی شدم خودم شدم حمایت های مالی بی تاثیر نبوده ولی چیزی از لحاظ عاطفی ندیدم چیزی ندیدم ک بهم بگه برو رشد کن برو بجنگ تو هم یه شخصیت داری توی جامعه تو هم توان رشد کردن داری تو هم میتونی قوی باش (همه ی اینارو توی کتاب خوندم ولی میدونی یه سری چیزا رو باید یه کسای خاصی به ادم بگن)تا باور پذیر شه و بتونی بهش جامه ی عمل بپوشونی

داغونم میتونم حس کنم , هرکی منو رودر رو ببینه میگه ایول عجب ادم شاداب و سرحالیه اصن یه درصد هم فک نکنم فک بکنه من یه ایجور افکاری داشته باشم ولی خو حقیقت چیز دیگری است


میدونم دل خیلیا رو شکوندم چون همیشه حس میکردم شاید اگ روراست باشی چیزی ک واقعا حست هست رو به طرفت و همدمت و پدرت و مادرت بگی خیلی بهتر باشه ک بخای هضمش کنی و حست رو کنار بزنی و تو خودت بریزی ,  کسی نبوده بهم یاد بده اگر تو یه جایی بدی دیدی و گذشت کردی شاید یه جا یکی هم از تو بدی ببینه و گذشت کنه همیشه بدی دیدم و بد پاسخ دادم بد بودن مث خودشون بودم خیلی تلاش کردم و خواستم ک بهتر باشم و خوب باشم و کمک کنم ولی یه جا دیگه میبری از خودت میگی بابا من این همه سختی میکشم اینهمه درد توی دلمه ولی کسی براش مهم نی کسی نمیاد بگه خرت به چند میگی بزار مث اونا شم و من دارم مث اونا میشم



قدیم وقتی مینشستم با خودم دو دوتا چارتا میکردم میدیدم هی کارنامه ی عملمون هم بد نی جز دو سه تا سیاهی ک طرف حسابم خداست نه مردم هیچی نمونده بقیه رو با تبصره و تک ماده میشه پاس  شی ولی الان دیگه ایطو حس نمیکنم ,  حس میکنم به خیلیا بدهکارم به خیلیا بخاطر حسم به خاطر خواسته ام به خاطر دلم ضرر زدم و ناراحتشون کردم الان دیه حس میکنم خدا هم دستش بسته اس برا کمک بهم حس میکنم ناگزیر هستم ک بزارم هرچی میخاد سرم بیاد بیاد حس میکنم اگ اواری هست ک باید ریخته شه رو سرم باید بزارم بریزه باید زیرش بمونم باید دفن شم حق من همینه ک اگر ظلمی کردم تقاصش هم بدم ولی نمیخام تقاص کارمو کس دیگه بده خودم باشم بهتره


همیشه حس کردم درست ترین راه برا رسیدن به راه حل اسون ترین و سریع ترین  راهی هست ک میشه رفت هیچوقت دوس نداشتم تلاش کنم زحمت بدم برم حلش کنم مشکل اصلی اینه


امیدوارم به هر کس بدی کردم من رو ببخشه و به پای نادونی و خریتی ک همیشه از اول همراهم بوده و تا اخر هم هست بگذاره


در پناه خدا باشید





یه زمانی عاشق این بودم خخخ ولی میگم شاید دستمایه ی طنز خیلیا بشه ک میشناسنم  میخاستم با دوچرخه برم کره ببینمش تا این حد همه مجله هاشو داشتم دیگه هیچی قشنگ نی حتی اون حس بچگیا ک ادم به یادش شاید احساس شرمندگی کنه :((


96/04/15

سلام وقت بخیر چطورین خوبین خوشین سلامتین :))


امروز روز بدی بود نه که بقیه روزام روز خوبی باشه ها نه , امروز بد تر از روزای بد دیگم بود :)) حالا درست شد فک کنم مقصود و هدف کلام رسید


خستم احساس خواری میکنم یه جوری حس میکنم دارم به همه میچسبم ک بهتر شم و خودم راضی باشم ولی کسی بم محل نمیده یه حس خیلی خیلی بدی هست گمونم

کاش میشد اینجا نباشم مث خیلیا زندگی کنم و ادم باشم ولی دیه حس هیچی نی همیطو ک نفسی میاد و میره خوب نیس ولی خوبه ک میگذره

زندگی مام همینه شاید قراره درس عبرتی باشیم برا بقیهالبته یکی دو روز ازین روزایی ک گذشت بد نبود بهتر از بقیه اش بود

ولی خو میدونی وقتی تنها باشی مداوم وهمیشه بخای به خودت بقبولونی beghaboolooni (عجب کلمه ای شدا ) که خوب هستی و صبر کن و یه روز هم میاد ک تو هم خوش بشیو امید واهی به خودت بدی اخرش حتما به جنون و افسردگی میکشه


ولی حقیقت چیز دیگری است هرچی بکاری درو میکنی وقتی تلاشی نباشه و هیچ کاری نکنی و همش بشینی نگات به خدایی باشه ک گرچه دستش بازه ولی به عملی ک انجام میدی پاداش میده نه به تفکری ک داری یا به نیتی ک داری ,  وقتی ک ببینه من ایطو زمین گیر هستم و همش تو گناه و بدی سیر میکنم و کاری به خدا و خودش ندارم و هیچ عملی هم ازم نیست حق داره چیزی بهم نده گرچه من شاکی باشم و بخام ک داشته باشم ولی اگر یه چیزی به من بده و به بقیه نده این میشه ظلم به بقیه و ظالم بودن هم از خدا به دور است



زندگیم خیلی جالبه همه چیز رو حالت تکرار بدون شادی و خوبی همه اش چیزایی هست ک برای گذراندن عمره و نه برای زندگی لازم و ضروری یه ادم

همیشه حس میکردم شاید زندگی و معاشرت با یه جنس مخالف بتونه خیلی درد ها رو کم کنه ولی اینطور ک پیش میره میدونم ک تفکرم اشتباس و هر نفر شخصیتی مجزا داره منم شخصیتم جوری شکل گرفته ک حس میکنم کسی قادر نیست باهام بسازه

اخه کی از یه ادم خشک و تعصبی و افکار محدود و قدیمی و بد اخلاق خوشش میاد

خیلی به این فک میکنم که من موقع به دنیا اومدن انگاری همه عیب های اطراف رو جمع کردم و شدم یه ادم که همش رو به بدی میچرخه اصن یه جوری داغونم :))

میخاستم خودکشی کنمبهش نزدیک شدم ولی اخر خط برگشتم نمیدونم چرا اخرش همیشه نمیشه

شاید یه روز بیاد ک بشه و راحتی برای همه و من به ارمغان بیاد

زندگی دوحالت داره یا اینکه میتونی موفق بشی و خوب باشی و مفید واقع میشی ک مجوزی هست برای ادامه ی زندگیولی حالت دوم دقیقا برعکسه ک باید بری و ببندی و نباشی تا فضا برای بقیه کسایی باشه ک میتونن موفق باشن و خوب باشن و جلو برن

دنیا برا بازنده ها نیست

ان شا الله میشه و میتونم و یه روز میاد ک نباشم خیلی منتظر اون روزم احساس شادی به همه کسایی ک اطرافم هستن و یه عمر منو ندیدن و باعث شدن ب ته خط برسم

من خواستم خوب باشم خواستم پیشرفت کنم ولی هیچکس دستگیر من نشد و دیگه به پوچی و هیچی رسیدم و دیه اصن همینم برام مهم نی تفکراتم و کارام چه باشم چ نباشم فرقی ندارد ...


خوش باشید و در پناه خدای بزرگ به سلامت گذران عمر کنین