از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1396/09/14

سلام


یکی از دوستان نتی مشکل داره با دلش خارج از هر بحثی دوست داشتم کمک کنم بهش چون ادم خوبی هست گرچه من در جایگاهی نیستم ک بخام کمک کنم یا یاری برسانم من خودم عند نیاز ب کمک و کمک گیرنده هستم ولی سعی کردم از زندگیم و شکست ها و چیز هایی ک اتفاق افتاده براش بگم شاید بتونه تکلیفشو با دلش مشخص کنه و بره جلو میدونم ک توقفی ک باعثش دل باشه ادم رو از همه چی میندازه دل میتونه مغز رو از کار بندازه و منطق رو نابود کنه دوس نداشتم بلایی ک سر من اومد سر اونم بیاد

ادم خوب و معصومی هست میدونم اگ بخاد میتونه کلی کوه و دریا و جنگل رو جابجا کنه چون تواناییشو داره من خودم دلم باعث کلی شکست شد باعث کلی غم شد باعث افسردگی شد و این ها همش به خاطر یه نفر بود ک خیلی وق پیش ها رفت و اصلا کسی به نام من براش مهم نبود و من حس کردم روزی متوجه این میشه ک چه ظلمی ب من کرده ولی برعکس شد دیدم ک تفکراتم زاییده ی ذهن منن و اون زندیگشو ساخت و تلاش کرد و بهتر از همه شد و من هستم ک باختم و درجا زدم و درس و دانشگاهمو خراب کردم وبه هیچی نرسیدم دیدم ک من دنیای خودمو تیره و تار کردم به امید اینی ک اون منو ببینه ولی اون دید و نگاهش یه جایی بود ک اثری از من نبود اونجا ... یه عالمه حس پوچی و غم سراغ ادم میاد این موقعا وقتی میبینی متولد 1993 باشی و یکی متولد 1998 باشه و کلی افتخار بدست اورده و تو هر سال بلا استثنا پسرفت میکنی
شاید بگی این مهم نیست و اصلا همه نمیتونن موفق باشن ولی من موفقیت خودمو دیده بودم میدونم ک میتونم موفق باشم میدونم ک میتونستم اگ خیلی چیزا پیش نمیومد

میدونم ک اینا همش بهونس و اگر شاید خیلی چیزا هم پیش نمیومد من همین شاید میشدم ولی شاید هم برعکس میشد شاید اصن از ازل قرار نبوده من موفق بشم ولی کلی زجر کشیدم کلی جاها باید چشمتو ببندی و عقب باشی و سکوت کنی تا عیش و نوش خیلیا بهم نخوره بایدبکشی کنار تا بقیه باشن مگ من چیم از بقیه کمتره چرا من نباید خوشی کنم توی سنی ک همه خوشن همه دارن حال و هولشونو میکنن و من باید از خودگذشتگی کنم چرا یکی حاضر نمیشه بخاطر من بکشه کنار مگ من بدم؟؟؟ مگ چ گناهی کردم ک باید اینهمه زجر بکشم چرا شبام باید با بدی سر بشه چرا اینقد بی ثباتی شخصیتی دارم چرا اینقد متزلل و سست هستم چرا خرابم چرا چرا چرا



متاسفم برا اینی ک شدم کاش میشد بهتر باشم کاش میشد وقتی تو اتوبوس نشستم و یه پیرمرد میاد صندلیمو بهش بدم کاش میشد وقتی کسی نیاز ب کمک داره برا حمل باراش بهش کمک کنم کاش میشد با زبونم کسیو نرنجونم کاش میشد به خیلیا خوبی کنم بهشون انرژی حرکت بدم کاش پسر خوبی بودم برا پدر و مادرم و خواهرم

کاش کسی بودم ک بشه روم حساب کنن ولی همه اینایی ک گفتم و خیلی چیزا دیگه ک نیشمه گفت رو نتونستم انجام بدم و سرشار از حس شکست هستم و دارم بیشتر فرو میرم توی تاریکی وجودم  خیلی بدی کردم و حس کردم ک خوب هستم باید برا همش جواب پس بدم خیلی جاها خودخواه بودم و حس کردم حق با منه و برا همش راضی هستم ک مجازات شم

الهی روزی بیاد ک من نباشم بخدا راضی هستم والله قسم حتی اگ مث الان ک ته دلم میلرزه از نوشتنش ولی سرم بیاد و روزی بیاد ک نباشم و شاید با نبودنم همه چی حل شه
من کسی هستم ک بجا حل مشکل دوس دارم فرار کنم من درس عبرتی هستم برا خیلیا
شبتون خوش 3:26 نیمه شب