از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

پنج شنبه 30 آذر ماه 1391

باب گنج علم خود ذات قدیم
کرد بسم الله الرحمن الرحیم


سلـــام ساعتای کم و بیش مونده به شب یلدا و پایان فصل پاییز و شروع فصل تازه ای از زندگی...

منم مثه خیلیای دیگه که تنهان تنها میمونم تا وقتی که اجل من برسه و زودتر به حول و قوه ی الهی منو برداره و اینجایی که الان هستم نباشم

جایی در یاس و نا امیدی در ژرفای تنهایی گوشه گیر و ازرده دل و خسته ارام گرفتم

اما زندگی در جریانه درسته شیوه ی من غلطه اما خدا هست و این واسه ادامه دادن راه زجر و سختی و پیمودن این زندگی که یقینا سگ هم نداره کافیه

سپاس خدای عزوجل را که همچین کسایی مثه منو افرید تا درس عبرتی بشم واسه بقیه ی مردم دنیا

امروز به مهرسا هم گفتم که دیگه اس نده و زنگ نزنه اخه با این روحیه ی داغونی که من دارم هیشکی خوش بهش نمیگذره از بودن با من

پس به همه ی کسایی که بودم گفتن برن تا خودم باشم و خودم

کسی ازم ناراحتی به دل نگیره بهتره تا بخواد ناراحت بشه و بره اینم اخریش بود

الانم مامانم اومد و منو برد که بریم شهرستان

اصلا حالشو ندارم اما باید برم وای چی بگم

شب هجر است مرگ خویش خواهم از خدا امشب

اجل روزی چو سویم خواه امد گو بیا امشب

چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا

بیا بنشین که خواهم جان سپرد امروز یا امشب


یلداتون بازم مبارک



چهارشنبه 29 آذرماه 1391


تو در کشتی فکن خود را مپای از بهر تسبیحی

که خود روح القدس گوید به بسم الله مجریها

سلام و وقت خوش

خوبین خوشین سلامتین؟ممنون منم خوبم الحمدلله امروزم مثه روزای دیگه گذشت و کم کم داریم با پاییز خداحافظی میکنیم و فصل زیبای زمستان لحظه به لحظه بهمون نزدیک تر میشه

شب یلداتون پیشاپیش مبارک باشه امیدوارم لحظه های شادی رو در طولانی ترین شب سال سپری کنین و خنده مهمون لبای قشنگتون باشه


دیروز که مامان بزرگم همراه با داییم اومدن و منم همراه مامانم باهاشون رفتیم بیمارستان ...

من رفتم کتاب های همین ترممو بخرم که گرفتم و 11 تا کتاب شد که سه تاشو هم داشتم و باید تا 18 ام همین ماه دی همشو بخونم و واسه امتحان اماده بشم پس راه سختی پیش رو دارم

بعدشم رفتیم و مامان بزرگم اینارو برداشتیم و اومدیم خونه شبشم رفتم باشگاه و مربی گفت مدارک بیارین دان 2 بگیرین و تمرین و ازین غلطا و اومدیم خونه

امروزم داییم اینا رفتن شهرستان و منم نت بودم ظهر تا حالا که نیم ساعت پیش رفیقام یه سر اومدن و رفتن

یه خبر تو اخبار شنیدم که یه خانوم 20 ساله بعد از ترکیدن لوله ی خونه واسه بستن کنتور میره تو حیاط که کنتور رو ببنده اما حیاط شکاف برمیداره و زمین دهن باز میکنه و اونو میبلعه و حس مرگ تو چنین وضعی خیلی سخته و وصف ناپذیر یه جوری بخوای حسش کنی فک کن داری راه میری و یه چاه یا شکاف باز میشه و 50 متر زیر پات خالی بشه و سر میخوری میری زیر زمین و توی اب غوطه ور میشی لحظاتی که مرگ رو جلوی چشات میبینی وقتی که تموم کارایی که کردی تو ذهنت نقش میبنده و میدونی دیگه هیچ فرصتی واسه جبران نمونده واست و باید بری

واقعا لحظه ی سختیه

اما اینجا لحظات خوبی سپری نمیکنم بعضی چیزارو نمیشه بیان کرد باید تو قبرستان سینه دفنش کنی و دم نزنی انگار نه انگار که چیزی شده و خودتو به بیخیالی بزنی الان همون لحظه هاس واسه من

یه اتفاق دیگه اینکه یه دختر اس داد دیشب گفت من سمر هستم شماره دادی و فلان و امان اولش فک کرد من دخترم اما بعدش دید پسرم دوست شد باهام اما امروز اس داد گفت من دوس دارم باهات دوس باشم اما اگه بابام بفهمه به معنای واقعی کلمه منو میکشه منم گفتم پس دوست نشو گفت یه خواهش شمارمو پاک کن تو گوشیت گفتم چشم و خداحافظی کرد و رفت


منم پا گیرش نشدم به فلورا هم گفتم دیگه نه اس بده نه زنگ بزن چون من لایقت نیستم و اونم تا الان خبری ازش نیست

حال و روز خوبی ندارم زیاد عصبی ام گوشه گیرم با کسی زیاد کار ندارم مامانمم میگه بیا واسه شب یلدا بریم شهرستان من میگم نمیام اما میدونم بالاجبار باید برم بـــــــاید برم

و اصلا خوشم نمیاد برم

اما چیکار کنم که توقع دارن فکرای خارجی میکنن واسه خودشون میگن رفته شیراز اصلیت خودشو فراموش کرده دیگه ما که اقوامشیم هم نمیشناسه

ایراد من اینه که همه رو تو حالت ایده ال میخوام دوس دارم همه خوب باشن اما نمیتونم بپذیرم کسی نقصی داره و نمیتونم عیبشو نادیده بگیرم

امیدوارم من درست بشم چون معمولا جامعه قابل تغییر نیست و اون ما هستیم که باید خودمونو تغییر بدیم

فک کنم دلیل تضادی که تو وجودم شکل گرفته متضاد بودن ارزش های دینی با فرهنگ جامعه اس و من سعی کردم بر اساس ارزش دینی زندگی کنم نه فرهنگ جامعه , درسته تو عمل موفق به پیاده کردن ارزش های دینی نبودم اما فکرم این بوده و تغییر عقاید ممکنه اما سخته


بازم یلداتون مبارک


البته ما ازین چیزای خوب خوب نداریم عکسشو گذاشتیم دلمون نگیره

خدایا شکرت ممنونم


ای نسیم صبح، خوشبو می‌رسی   از کدامین منزل و کو می‌رسی؟
می‌فزاید از تو جانها را طرب   تو مگر می‌آیی از ملک عرب؟
تازه گردید از تو جان مبتلا   تو مگر کردی گذر از کربلا؟
می‌رسد از تو نوید لاتخف   می‌رسی گویا ز درگاه نجف
بارگاه مرقد سلطان دین   حیدر صفدر، امیرالموئمنین
حوض کوثر، جرعه‌ای از جام او   عالم و آدم، فدای نام او
یارب امید بهائی را برآر   تا کند پیش سگانش، جان نثار



                                                                                                     رودکـــــــی


سه شنبه28 آذرماه 1390

بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
سلاو و وقت خوش
من زیاد تعریفی ندارم شکر خدا که خدایی هست و کارایی که منه گناه کار میکنمو میبینه و میشنوه و روزی تقاص این گردن کشی ها و عصیان گری هامو میده
بازم گناه و گناه و گناه
انگاری این پروسه ی گناه من تمومی نداره شاید گناه لازمه ی وجود منه من باید گناه کنم تا به حیاتم ادامه بدم و اینکه چیزی که در عالم هست در ادمم هست
خخخخ
مرگ (با خودم بودم)گناه میکنه نیششم بازه برو بمیر
امروزم دایی اینا اومدن با مامان بزرگم که میخوان برن بیمارستان واسه ی درمان مامان بزرگم و شکر خدا که همچین گلایی تو زندگیم هستن درسته ادم نادونی مثه من لیاقت اینارو نمیدونه ولی جای شکرش هست
الانم نیلم روم بابک هم هستم و یه ضدحال کوچولو موچولو هم خوردم و اونم اینکه هرجا میرم میرینن به حالم از خونه بگیر و جمع دوستان و حتی همین چت لعنتی که شده مایه ی دق
اما با وجود تموم این چیزا هنوزم چیزایی کلیشه ای هستن تا ادم از دنیاش راضی باشه مثه زیبایی وطبیعت و اب و خدایی که به قول سهراب سپهری در همین نزدیکیست
من برم پایین که مدام صدا میزنن هههههه اخه نمیدونن من چه ادم بدی ام فک میکنن خوبم
میرم تا بمیرم

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
لطفا اون شعر بده رو جایگزین این نکنیناااا
والسلام

دوشنبه 27 آذر ماه 1391

باب دل را هست مفتاحی عظیم
اوست بسم الله الرحمن الرحیم

وای دوساعت مطلب نوشتم همش پرید جدا 1 ساعتی شد

الان دیگه حوصلم نمیشه درس بنویسم

فقط چنتا نکته:

1 -الان با دونفر دوستم که فقط اس میدیم و بس فلورا و مهرسا که واسه من حکم سرگرمی داره امیدوارم واسه اونام سرگرمی باشه

2 -با بابک پسر خالم بازم اختلاف بهم زدیم سر روم جدیدش اخه به من میگه فلان کارو بکن من انجام میدم بعدش میاد حرف خودشو و کاری که من کردمو میرینه توش و منو از مدیریت برمیداره البته مدیریت واسم مهم نیست فقط ناراحتم که پسرخاله ی ادم که توقع داری ازش واست سیاست بازی میکنه

ای خدا

چی بگم که دلم خونه  هر وقت با پسرخاله حرف میزنم حالمو میگیره یه دشمنیه عجیب بین ماست که همیشه پا برجا مونده قربونش برم همیشه همینطور بوده و هست

الان روم درست شد و بابکم روم زده و ازین بحثا

کلا الان اعصابم خرده و از خدا خجالت میکشم و دلم میخواد بمیرم اما خدا نمیخواد انگاری

منو گذاشته درس عبرت واسه بقیه

من جدیدا بی ادب شدم و حرفای بد بد میزنم اینم ماله اینه که اعصاب ندارم و مال اینه که خبیث شدم و فرم مایه از خودم ناراضیم از دنیا خسته و از خدا جونمم دلگیر

اینم نامه ی یه دختر دل پاکه به دوس پسرش که واسم جالب بود واسه شمام گذاشتم

اما الان خوشحال شدم خخخخ ساندویچ گیرم اومد و خوشحال شدم دل من همینطوره با چیزای کوچیکم دلم شاد میشه

یه نفر واسم تب کنه واسش میمیرم


دوشنبه 27 آذرماه 1391

به نام آنکه هستی نام از او یافت / فلک جنبش , زمین آرام از او یافت ...

سلام و ایام خوش

بعد از ظهر بعد از نت و چت رفتم باشگاه و تمرین کردم البته با یه پا طبق روال معمول(پام شکسته) قرار شد مدارک دان 1 رو ببرم تا مربیم واسم دان 2 رو بگیره که بعد از اون میتونم مربی گریمو بگیرم و مستقل کار کنم

بعد از باشگاه یه سر رفتم پیش یکی از دوستام و اومدم و شام و ازین بحثا

بعد از باشگاه 3 الی 4 نفر زنگ و اس داده بودن که تماس گرفتم و احوالشونو جویا شدم

وقتی اومدم نتای دی یاهومو که باز کردم مدیر چت روممون گفت که روم هک شده و رفتم ودیدم که هیچی به هیچی و همه چیز قر قاطی شده تمام کاربرا پریده و با مدیر روم صحبت کردم و گفت روم پس گرفته شده و جای نگرانی نیست ولی تموم کاربرا که ثبت نام کرده بودن پاک شدن و 34 تاش مونده

و این بحثا

خلاصه جونم واستون بگه که حس میکنم این نت داره منو به چیز بدی میکشه یه چیزی که لایق من نیست و من نباید اینجا باشم چون جنبشو ندارم و مدام محیط اینترنت واسم گناه میاره و خب این اصولا و از نظر عقل درست نیست

اما برای گریز از تنهایی و کمی جدا شدن از تنهایی بد نیست البته شایدم دارم توجیه میکنم کارمو یا یه همچین چیزی و این کار درستی نیست

خلاصه شب زنده داری خوبه اما اینکه شب زنده دار باشی و وقتتو به بطالت بگذرونی و گناه هم داخلش باشه چندان دلچسب نیست

الانم که شماره دادم و کسایی هستن که اس میدن و تازه جدا ازین حرفا و بحثا درسای دانشگام مونده که باید بخونم و نخوندم

این سوال تو ذهنمه که تنهایی بهتره یا داشتن دوست دختر ؟ یعنی نمیتونم بین بد و بدتر کدومو انتخاب کنم نمیدونم کدومش بدتره

امشب هم یکی از دخترا به اسم فلورا اس داد گفت چرا بهم گفتی دیگه بهت اس ندم و گفت حتما کسی شرط گذاشته که منو ول کنی و منم گفتم که اینطور نیست گفتم من چون دیدم شما با چند نفر هم زمان در ارتباطی و ساپورت میکنی نمیتونم با شما باشم و گفتم من کسیو میخوام که واسم تب کنه تا من واسش بمیرم و اونم گفت پس خودتم باید همینطور باشی منم گفتم اوکی حتما

گفت :فردا جواب نهایی رو میدم که تو یا اونا

منم گفتم اوکــــــــی شب خوش

خلاصه ی مطلب من یه نفرو میخوام که نیازامو ارضا کنه که اونم زنمه و من الان متاسفانه موقعیت ازدواج رو با وجود این وضع جامعه چه اقتصادی چه اجتماعی ندارم و اسلام در این زمینه گفته باید حیا بورزی ینی خودتو در پرده ی حیا نگه داری

که با وجود تنهایی و شرایط خانواده واقعا واسم مشکله که هم تنها باشم هم حیا بورزم اما اما اما تموم تلاشمو میکنم که چیزی که اسلام گفته رو انجام بدم و جوری باشم که خدا هم یکم ازم راضی باشه

اما امان از این نفس اماره که امان نمیده تا میخوام کمر راست کنم منو میزنه زمین و شرمنده ی خدا میشم اینجور تصور کن که یه میدان نبرد هست که یه طرفش منم یه طرفش نفس اماره و منم یه مربی دارم که نفس لوامه هست اما همیشه من تو نبرد با نفس اماره مغلوبم و اون غالبه

اما موفق کسیه که از شکست درس پیروزی رو بگیره

یه ضرب المثل هست که میگه اگه زمین بخوری ننگ نیست ننگ این است که همان جا بمانی

من سعیم اینه که اولا رابطمو با کسایی که هستم کم و متعادل کنم و دوما اینکه کم کم بعد از مدتی اگه دیدم جنبشو ندارم قطع میکنم تا وضع حاد نشه

والسلام

خدایا تموم مخلوقاتتو مخصوصا انسانها رو به راه راستین هدایت فرما

آمیـــــــــــن


یکشنبه 26 آذرماه 1391

سلام و وقت خوش

دنیا به کامتون و ایام بر شما خوش و خرم و گوارای وجود

این چند وقته که میرم نت حرفای زیادی راجع به پایان جهان یا یه همچین چیزایی میشنوم که نظر شخصیه من اینه که این اتفاق نمیافته چون خدا همه چیزو میدونه و بس یه حدیث از امام صادق هست که مضمونش اینه که میگه کسانی که اخرت رو پیش بینی میکنن از دروغگویانند و یه جورایی کافر دونسته به گمونم البته دقیق یادم نیست اگه کسی این حدیثو دونست تو نظرات بنویسه منم بدونم

و دلیل دوم که این اتفاق نمیافته اینه که ما ازین شانسا نداریم که بخواد دنیا تموم شه و ازین بحثا

رفتم روم یه نفر اومد سلام و احوال پرسی به اسم شادی گفتم منو از کجا میشناسی جواب نداد و خلاصه همینجور گذشت میخواست بره رفتم خصوصیش گفتم اسمتو ثبت کن بعد برو گفت به شرط این ثبت میکنم که ستاره ی سرپرستیتو بدی به من منم گفتم باشه ثبت کن گفت اگه ثبت کردم و ندادی چی گفتم هرچی شما بگی من قبول میکنم گفت باشه ولی یه شرط داره اینکه دوست شیم منم گفتم اوکی خلاصه بحث و بحث که اخرش گفت شمارتو بده دادم و گفت تو شوهر خوبی نیستی چون راحت شماره میدی منم قبول کردم حرفشو با تموم وجود چون راست گفت

من تو هیچ زمینه ای هیچی نیستم و اینو بهم یاداوری کرد و من ممنون شدم

خلاصه رفت و منم اومدم اینجا که بگم هر روز شماره میدم و ادعام میشه که خدا شناس و خدا ترسم و به اصول و قواعد خدا احترام میزارم

اما خدا داره یه جوری تو دهنی میزنه بهم که بفهمم هنوزم هیچی نیستم فک کنم میخواد بگه تو هنوز هیچی از خدا و پیغمبراش نمیدونی

آخه منی که صب تا شب هزارتا گناه میکنم اونم فقط به واسطه ی همین اینترنت چطور میتونم ادعا کنم که خدا رو میشناسم

واقعا نادونما خودمم میدونم که نادونم

اما چی بگم که دلم خونه از خودم هر چه میکشم از خودمه اینو دیگه فهمیدم

دیگه واقعا شرمنده ام از خدا نمیدونم چی بگم واقعا نمیدونم هیچ جای انکار و حاشایی نیست

حکایـــــــت زاهد توبـــــــــــه شکن


مسجـــــــدیئی بستـــــــه آفات شد / معتــــــکف کــــــوی خرابات شد

می به دهن برد و چو می می‌گریست / کای من بیچاره مرا چاره چیست

مرغ هــــــــوا در دلــــــــم آرام کرد / دانـــــه تسبیــــــــح مرا دام کــــــرد

کعبه مرا رهزن اوقات شـــــــــــد / خانه اصــــــــلیم خرابات شـــــــــد

طالع بد بود و بــــــــد اختر شدم / نامزد کــــــــــــوی قلندر شدم

چشـــــــم ادب زیر نقاب از منست / کوی خرابات خــــراب از منست

تنگ جهـــــان بر من مهجور باد / گرد من ازدامــــــن تو دور باد

گر نه قضا بـــــود من و لات کی / مسجــــــــدی و کوی خرابات کی

همت از آنجا که نظر کرده بود / گفت جوانی که در آن پرده بود

کاین روش از راه قضا دور دار / چون تو قضا را به جوی صد هزار

بر در عذر آی و گنه را بشوی / وآن گه ازین شیوه حدیثی بگوی

چون تو روی عذر پذیرت برند / ورنه خود آیند و اسیرت برند

سبزه چریدن ز سر خاک بس / نیشکر سبز تو افلاک بس

تا نبرد خوابت ازاو گوشه کن / اندکی از بهر عدم توشه کن

خوش نبود دیده به خوناب در / زنده و مرده به یکی خواب در

دین که ترا دید چنین مست خواب / چهره نهان کرد به زیر نقاب

خیز نظامی که ملک بر نشست / بیم سرست این چه شوی پای بست

نظامی(علیه الرحمه)

شنبه 25آذر ماه 1391

سلام خوبید الان نت بودم رفتم اونجا اولاش که رفتم بازی انلاین عصر پادشاهانو بازی کردم بعدشم رفتم نت که کسی نبود بعد مهرسا اومد گپ و گفت کردیم و همینجوری پیشنهاد دادم دوس باشیم و قبول کرد و شد خانوم خونه ی نتیه من خخخخ

بعدشم شماره دادم و اینا اما نمیزارم زیاد شدید شه که بخوایم از دوستیه با هم ضربه بخوریم فقط دوتا دوست ساده اما میدونم که اونم اخرش با دلخوری مثه بقیه ازم جدا میشه و تلخی به جا میزاره

بعدشم ابجیم ایسا اومد (ابجیه نتی) که اونم پریروز عروسی کرده و اینا و مباحث خونه گرفتنشونو گفت و اتفاقای بعد از عروسی اما وقتی اومد خیلی خوشحال شدم که عروسی کرده و به خواسته ای که دوست داشته رسیده و این خودش یه نعمته که به عشقت برسی و باید قدر دان این موضوع بود

خلاصه اومدم بگم بازم شماره دادم و خدا انشاالله عواقبشو ختم به خیر کنه

عشق ,بهتر از ذره بین هرچیز خوب معشوق را بزرگ میکند. سیدنی


به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

زرقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم

مگر از شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه ی سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیاندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی

تو ازین چه سود داری که نمیکنی مدارا

همه شب درین امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام اشنایان بنوازد اشنا را

به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز

که به وقت صبحگاهی اثری کند شما را

حافظ

شنبه 25 آذرماه 1391

سلام یه ساعت پیش اومدم یادداشت زدم

الانم اومدم یادداشت تازه و داغ امشبو بزنم

دنیا واقعا جالب و غیر قابل پیش بینیه

من بعد از یادداشت رفتم چت اونجا دو نفر اومدن یه نفر با اسم زینب 21 و یه نفر با اسم میس اسمارت البته سه نفر دیگه هم بودن

این دوتا مهمون بودن

اومدن تو روم همینطور که احوال پرسی کردن و اینا دیدم میس اسمارت از شیرازه به خودم گفتم فرصت خوبیه یکم از تنهایی در بیام رفتم خصوصیش بهش گفتم از کجای شیرازی گفت فلان جا گفتم چی میخونی گفت مدیریت هتلداری و اینا و خلاصه پرسیدم گفتم با دوستی موافقی گفت تا چه حد گفتم تلفنی گفت اوکی گفتم اوکی ینی چی گفت ینی باشه خلاصه ایدیشو گرفتم ادد کردم و اومد یاهو حرف زدیم عکسمو دید و اینا بهش گفتم کی تماس میگیری(شماره داده بودم) گفت من بیشتر دوس دارم تو چت با هم رابطه داشته باشیم منم گفتم چرا ج نداد گفتم هرجور شما راحتی من نمیتونم شمارو اجبار به دوستی به خودم بکنم و این بحثا و خلاصه معلوم بود راضی نیست و گفت برم بخوابم گفتم شب خوش و اونم خدا حافظی کرد رفت

وقتی دیدم تا الان به چند نفر شماره دادم و هیچکدومشون یه لگدم بهم نزدن اشک از چشام سرازیر شد حالم خراب شد دیدم واقعا لایق کوچکترین محبتی یا توجهی نیستم

از کار خدا متحیر موندم که به این زیبایی منو دک کرد یه جورایی بهم گفت بدو بچه تو مال این حرفا نیستی تو یه ذره هم ارزش نداری که کسی بخواد باهات باشه

حالا که اینجوره تو تنهاییم میشینم تا بپوسم واقعا میبینم من کسی نیستم که بتونم کس دیگه ای رو خوشحال کنم و باهاش رابطه ی خوبی داشته باشم میبینم ازین رابطه ها همیشه اخرش تلخی جداییش میمونه و بس

خدای بزرگ که الهی قربون بزرگیش و کرمش بشم هیچ وقت نزاشته من قاطی اینجور رابطه ها بشم

خدارو صد هزار مرتبه شکر که قیافم خوب نیست تا کسی جذب من شه چون از من پست تر خودمم

یه ضرب المثل هست که میگه تو شناگر ماهری هستی حیف که اب نمیبینی این مصداق منه اگه قیافه ای داشتم که دیگه هیچی فاسد و فاسق عالم خودم بودم

شکـــــــــــرت خدایا از کرم و بزرگــــــــــــــیت... 



آدمیــــــــــت

تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لبــــــــــاس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش وبینی / چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت,شغبست و جهل و ظلمت/حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمـــــــــی باش وگرنه مرغ باشد / که سخـــــــــــن بگوید به زبان آدمیت

ســــــعدی