از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

پروین اعتصامی جان

دگر باره شد از تاراج بهمن

تهی از سبزه و گل راغ و گلشن

پریرویان ز طرف مرغزاران

همه یکباره بر چیدند دامن

خزان کرد آنچنان آشوب بر پای

که هنگام جدل شمشیر قارن

ز بس گردید هر دم تیره ابری

حجاب چهرهٔ خورشیدی روشن

هوا مسموم شد چون نیش کژدم

جهان تاریک شد چون چاه بیژن

بنفشه بر سمن بگرفت ماتم

شقایق در غم گل کرد شیون

سترده شد فروغ روی نسرین

پریشان گشت چین زلف سوسن

بباغ افتاد عالم سوز برقی

بیکدم باغبان را سوخت خرمن

خسک در خانهٔ گل جست راحت

زغن در جای بلبل کرد مسکن

بسختی گشت همچون سنگ خارا

بباغ آن فرش همچون خزاد کن

سیه بادی چو پر آفت سمومی

گرفت اندر چمن ناگه وزیدن

به بیباکی بسان مردم مست

به بدکاری بکردار هریمن

شهان را تاج زر بربود از سر

بتان را پیرهن بدرید بر تن

تو گوئی فتنه‌ای بد روح فرسا

تو گوئی تیشه‌ای بد بیخ بر کن

ز پای افکند بس سرو سهی را

بیک نیرو چو دیو مردم افکن

بهر سوئی، فسرده شاخ و برگی

بپرتابید چون سنگ فلاخن

کسی بر خیره جز گردون گردان

نشد با دوستدار خویش دشمن

به پستی کشت بس همت بلندان

چنان اسفندیار و چون تهمتن

نمود آنقدر خون اندر دل کوه

که تا یاقوت شد سنگی به معدن

در آغوش ز می بنهفت بسیار

سر و بازو و چشم و دست و گردن

در این ناوردگاه آن به که پوشی

ز دانش مغفر و از صبر جوشن

چگونه بر من و تو رام گردد

چو رام کس نگشت این چرخ توسن

مرو فارغ که نبود رفتگان را

دگر باره امید بازگشتن

مشو دلبستهٔ هستی که دوران

هر آنرا زاد، زاد از بهر کشتن

بغیر از گلشن تحقیق، پروین

چه باغی از خزان بودست ایمن


1396/07/21

سلام 


داشتم فک میکردم ک زندگی من از کجا تموم شده 

خیلی فک کردم اول ب خدا توپیدم ک اگ من اشتباه کردم و بد بودم قبول ولی دیگران هم مقصر بودن اون دنیا همشو ب حساب من نزن

فک کردم دیدم از همون اول زندگی خراب بود فک کردم ببینم از کجا یهو همه چی تموم شد دیدم از خیلی خیلی قبل شاید قبل از دبستان دیگه خوشی نبود...

شاید بگین هرچی بگی هرچی فک کنی همون میشه همون انرژی ای ک بیرون میدی همون بهت بر میگرده ولی خب اینطوری هم نیست ک همش انرژی آدم باشه

یه عمره ب پول فک میکنم ولی تغییری حاصل نشده ک پس همش افکار نیس

اولش خراب زدیم وسط زندگی دیدیم اونجا هم خراب زدیم یکم جلو تر خراب اینجا هم ک هستیم خراب 


اگر اقبال هر کس رو اول بوجود آمدنش بنویسن و مث یه فیلم دکمه پخش رو بزنن و همه چی رو داستان بره جلو خیلی الکیه

حس میکنم گرچه آدم بدی بودم ولی حقم میتونست بهتر باشه،  ینی میتونست بهتر از خیلیا باشه ک بد تر از من بودن و وضع بهتری دارن ولی من برعکس سرم اومد

دنبال قیاس و دنبال مال مردم بودن و چشم داشت ب مال دیگران نیستم چون حس میکردم خدا همه چی دستشه

هنوزم حس میکنم همه چی دست خداستا ولی اوضاع الان رو درک نمیکنم 


پیرو یه حس بودن 10 سال از عمر رو خراب کنه این حق من نبود شاید یک سالش لذت باشه دوسالش اقتضای جوانی باشه ولی بقیه اش مصیبته 


نمیدونم کلا حسم با وجود خیلی چیزا خوش نیس مادی تقریبا کم نداشتم ولی بجز مادیات خیلی چیزا رو محروم بودم

ولی خب دنیا میچرخه و زندگی جریان داره همه چی یه شکل نمیمونه اگر خدا بخاد میتونه در عرض یک روز خیلی چیزا تغییر کنه و بهتر بشه


امیدواریم ب رحمت و بخشش خدا ک اگر رحم نکنه بدترین بنده اش میشم من


1:48 دقیقه  بامداد جمعه 21 مهر ماه 1396