از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1402/05/19

سلام


حالم کلا خوش نیست مثل همیشه 




فک میکردم میام شمال اوضاع فرق می‌کنه حالم بهتر میشه ولی خب نشد بدتر شد ک بهتر نشد

پدر مادرا میان گاهی چیزایی میگن ک اکثرا خودمون بهش عالمیم و فقط گفتنش تنش ذهنی ادمو زیاد می‌کنه 

مثلا میگه قرص نخور کم غذا بخور هیکلت درست شه قلیون نکش درست زندگی کن درس عبرت نشی و...

خب پدر من میای میگی درست یه سری چیزا هست ک میدونیم ولی رسیدن بهش رو توانشو نداریم

مثلا خود جناب عالی میدونی یه خونه 500متری بهتر از یه خونه 120 متریه یا یه بنز بهتر از یه پژو پارسه 

خیلی چیزا آدم اگاهیشو داره ولی توان رسیدن بهش رو نداره

اینکه بیای مدام ب من بگی بنز شو من نمیشم اینی ک تو میخوای 

خداوکیلی روزی نیست که آرزوی مردن نکنم هیچی برام جذاب نیست هیچی حالمو خوب نمیکنه شاید توی بهترین موقعیت ممکن باشم ولی نمیتونم اصلا ازش لذت ببرم 

چون نگران بعدشم این ک تموم شه بعدش میشم همون آدم بدبخت افسرده ی بی چیز 

پاسخشم اکثرا بله است

شاید باورش سخت باشه ولی دوتا بازی و گوشیمه بخاطر اونا زنده ام دوست دارم ادامشون بدم ولی نه از سر ذوق فقط بخاطر اینکه یه کاری رو تموم کرده باشم 

وگرنه شاید خیلی زودتر میمردم ... اصنم دیگران برام مهم نیستن همونطور ک من براشون بی اهمیت بودم

هزارتا مشکل روحی روانی عاطفی ذهنی جسمی جنسی و... دارم و کسی ککش هم نگزید ک بگه فلانی رو یه هل بدیم یکم بره جلو 

همه لگدزدن و عقب راندن

کاش این پست اخرم باشه و دیگه هیچوقت هیچی ننویسم 

اینقدر فشار روحی روانی روم زیاده شبا اصلا نمیتونم بخوابم دستم پر جای تیغه شب تا شب فقط قرص میخورم ک بخوابم فکر و ذکرام خاموش شده ،دیگه ای قادر مطلق کمک کن نباشم مرسی 

فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد