از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

یکشنبه 27 مرداد ماه 1392

بسم رب



سلام خسته نباشین

با یه حال متوسطه درب و داغون میری یه جا بهتر شی اما میرینن به حالت نمیدونم تقصیر کار مطمئنا خودمم خودم به این واقفم که پسر خوبی نیستم هر جام رفتم با صداقت گفتم من پسر خوبی نیستم کسایی هم که منو میشناسن میدونن

نمیدونم چیکا کنم میدونم نمیدونم چه راهی برم که کسی اذیت نشه اما هر جوری باشم بالاخره چند نفر ازم دل خور میشن


معمولا هم کسایی دل خور میشن که بهم صدمه میزنن ینی دل خوریشون بهم ضربه وارد میکنه رفتارشون نشون میده وای دارم دیوونه میشم هر کسی یه چیزی میگه


نمیدونم من چی دارم ی هستم که کسی از من خوشش میاد ؟؟؟ ینی دخترا به این سادگی دل میبندن اگ ساده دل بستن ساده هم میرن

قانونش همینه


خسته ام نمیدونم چی بگم دلم خیلی پره اما بزبون نمیاد لا مصب


الانم یه نفر بد جور ازم دلخوره  کسی که واسم ارزش داره من الان سه نفر با ارزش تو زندگیمن که سعی میکنن کمکم کنن اما سه نفرشون ازم بد جور دلخورن یه اشکالی تو کارم هست یه جای کار ایراد داره


از امروز شوخی با دختر تعطیل لاو ترکوندن تعطیل خودمونی شدن تعطیل من که تنهام میزارم تنها تر شم واسه برنامه ی علمیم هم خوبه خخخخ

دیگه بسه مهربونی مهربونی تیجه عکس میده این دفه خشن میشم پست میشم خشک میشم میشم یه ادم بی روح دارم ضربه احساسی میخورم به من اینجور نیگا نکنین ادم اشغالی هستم اما احساس دارم بدم میاد کسی ازم بد به دل بگیره


چون بدی نمیکنم بهشون قصدم بدی نیس بد حرف میزنم اما بد عمل نمیکنم واس خاطر همین زورم میگیره کسی بگه ازت ناراحتم کفری میشم عذت زیاد شب خوش پیشاپیش


شنبه 26 مرداد ماه 1392

بسم رب



سلام خسته نباشین خوبین؟

ممنون منم بد نیستم میگذره

خدارو قربون وقتی میخواد یادآوری کنه حضورشو خیلی زیبا یاد ادم میندازه ادمو شیر فهم میکنه البته من کسی نیستم که یادم یادش بمونه من همش غرق کارای خودمم نمیفهمم کجام


الانم روزام روزای تلخیه میگذرونمشون به امید روزی که بیاد تموم کنم زندگیو بالاخره دفتر عمرو باس بست

اتفاقای خوبی نمیافته همش دعواس همش اون چیزیه که من نمیخوام انگار همه چی ضد من شدن نمیدونم تنهاییه زیاد مغز ادمو فاسد میکنه فکرای منحرف و خراب تو وجود ادم میندازه


من که الان با خودم لج کردم از خونه بیرون نمیرم اصن خودمو زندونی کردم تو اتاقم غذا نمیخورم اکثرا تنها وعدم ناهاره اهنگ زیاد گوش میدم اهنگای غمگین


حسم حس باحالیه از بس روزای خوب ندیدم روزای بد برام عادی شدن نمیفهممشون خخخخ خیلی حال میده


خیلی گرفتم حالم بده گریه دارم بغض دارم ولی راحت نمیشم اما نمیتونم گریه کنم خیلی ضد حاله ...


میگذرونیم میگذرونیم تا زمان رهایی یا بهبودی

7واحد درس گرفتم هیچ کدومشو ندادم لابد میگین تابستون 7واحد نمیدن ولی دانشگاه ما این تابستون تا 8 واحد هم دادن نمیدونم چرا


وقتی احساس کنی زندگیت در گرو یه چیز پوچه خیلی دل گیر میشی ینی حس میکنی فلان چیزو داشته باشی خیلی پیشرفت میکنی خیلی بهتر میشی تنهاییت پر میشه ولی خوب که فکر کنی میفهمی هیچ چیزی تغییر نمیکنه


تا خودم نخوام تغییر ایجاد کنم هیچ چیزی عوض نمیشه منم فعلا نمیخوام چیزی عوض شه میخوام همه چی خراب شه میخوام اوضارو اینقد واسه خودم سختش کنم که منفجر شم نمیخوام راحت باشم میخوام نباشم



به خداییه خدا خستم دیگه توان ندارم التماسش کردم اما اجابت نمیکنه نمیدونم چرا


برم بخوابم شام هم نخوردم کسایی که پسرن میدونن شام نخوردن ینی چی یه چیزی تو مایه ی سربازی رفتنه خخخ شبتون خوش شاد باشین انشاالله همیشه




بر شاخ امید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی