از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1402/06/09

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ 

باورم ناید که عاقل گشته ام 

گوییا (او) مُرده در من کاینچنین 

خسته و خاموش و باطل گشته ام 


هر دم از آیینه می پرسم ملول 

چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟

لیک در آینه می بینم که ، وای 

سایه ای هم زآنچه بودم نیستم 


همچو آن رقاصهٔ هندو به ناز 

پای می کوبم ولی بر گور خویش 

وه که با صد حسرت این ویرانه را 

روشنی بخشیده ام از نور خویش 


ره نمی جویم به سوی شهر روز 

بی گمان در قعر گوری خفته ام 

گوهری دارم ولی آن را ز بیم 

در دل مردابها بنهفته ام 


می روم ... اما نمی پرسم ز خویش

ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم 

کاین دل دیوانه را معبود کیست 


(او) چو در من مرد ، نا گه هر چه بود 

در نگاهم حالتی دیگر گرفت 

گوییا شب با دو دست سرد خویش 

روح بی تاب مرا در بر گرفت 


آه ... آری ... این منم ... اما چه سود 

(او) که در من بود ، دیگر نیست ، نیست 

می خروشم زیر لب دیوانه وار 

(او) که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟


«فروغ فرخزاد» 


واقعا خسته دلو پریشون خاطر ام 

ب هرچه چنگ میندازم یا افکارم رو بهش سوق میدم هیچی عایدم نمیشه جز پوچی و نیستی و فنا

و در رسیدن ب همین هم عاجز و درمانده ام

سخته زندگی ای داشته باشی ک توش ن خوشحال باشی ن بتونی بخوابی و نه انگیزه ای برای ادامه پیدا بکنی 

فقط میبینی باری ب دوش دیگرانی ک سعی دارن ب هر طریقی تورو فقط زنده نگه دارن تا بمونی و بیشتر زجر بکشی شاید خواسته ی اونا زجر کشیدن من نباشه ولی تنها چیزی ک عایدم میشه همین زجر و سختی و پوچی و تهی شدنه

شاید بگید جمع کن این بساط رو توی خودت تغییر شکل بده اهداف خوب رو دنبال کن با آدم های موفق بگرد ورزش کن و... علی هذا 

ولی واقعا هیچ کدومش از دست من ساخته نیست ، توان هیچ کاری ندارم در همه حالت خسته ام 

خوب بخوابم صبحش خسته ام 

شب نتونم بخوابم صبحش خسته ام


غذا زیاد بخورم خسته میشم نخورم خسته ام شاد بشم خستم نشم خستم 

انگار یکی باتری وجودمو برداشته و نیست چیزی ک باعث شارژ من بشه یا وسیله ای ک بتونه محرک من باشه

واقعا همین امشب میخواستم برم تموم کنم همه چیو ولی خستمه احتمالا طبق روال همیشه برم چنتا قرص خواب بخورم آف کنم خودمو

یه مهمونی دعوت شدم برا ۱۹ ام ولی یه سری دیگه هم دعوت شدم و هیچ خرجی نتونستم بکنم چون در مضیقه مالی بودم ، و این سری اصلا روم نمیشه بخوام برم گرچه دوست دارم پیششون باشم یا اینکه حداقل هوام عوض شه ولی هیچکس وظیفه نداره خرج منو بده ، خرج کسی ک هیچ سودی هم نداره برا هیچکس ن اهل بگو بخندم ن شوخم ن آدم باحالی ام ک کسی با بودنم حال کنه فقط جو مهمونیشونو بهم میریزم و این میشه یه بازی دو سر باخت و اصلا خوشایند و عقلانی و انسانی نیست ک بخاطر دل و هوا و هوس خودت بخوای تفریح کلی آدم ک هزینه کردن و وقت گذاشتن رو خراب کنی 

ازین رو تصمیم بر این است ک اقدامی صورت نپذیرد و بنده ز این جمع معاف از حضور شوم 

باشد ک ایام ب کام دوستان عزیزم باشد و همه چیز براشون خوب و خوش رقم بخوره 

و امیدوارم من رو بابت این کم و کاستی هایی ک شاید همش هم خودم مقصرشم ببخشن

امیدوارم روزی بیاد ک چنین لکه ی تاریکی در اجتماع انسانی دیگر وجود نداشته باشد و نبودن چنین لکه ای باعث ارتقای نسل بشر و جامعه بشه


قرصامم دارن تموم میشن و غصه دارم ک دیگه چطور بخوابم ، تنها راهی ک من میتونم یکم حال خودمو بهتر کنم خوابیدنه

چون چند ساعت افکار و ذهنم از این دنیا خارج میشه و فردایی ک بیاد نیمی از اون افکار خاموش شدن و باعث میشه حس بهتری داشته باشم 

از بس این چند مدت از همه عذر خواستم از وجود خودم شرمنده ام 

کاش میشد همه چی رو طور دیگه ای نوشت تا اینقدر باعث سر افکندگی خودم نشم و احساس حقارت و ناچیز بودن نکنم 

کاش حداقل موقع مرگم مثل یه انسان شجاع و قوی بمیرم ن یه ترسو و بزدل 

و هزاران کاش دیگر ک با گفتن یا تلفظ این آرزو ها چیزی اصلا عوض نخواهد شد ولی در ذهن و دلم میماند ک کاش چنین بود 

اما می‌گذرانیم مثل همیشه ک گذشته

ب امید روزی ک دیگر این تن و بخصوص این روح و روان مریض دیگر در دنیا نباشد تا حق و حقوق کسی رو پایمال کند یا باعث رنجش کسی شود 

آنروز را آرزوست...♥️

زمان ب کامتان شیرین باد 

شب تابستونیتون بخیر ✨



نظرات 3 + ارسال نظر
پارمیندر شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:28 ب.ظ

سلام دوست عزیز
اینکه خسته هستی و حس میکنی هیچکاری نمیتونی انجام بدی و نمیتونی تغییر کنی، اینکه خودت رو سربار میدونی و برای خودت ارزش قائل نیستی، همه‌ی اینها دلیل علمی و منطقی داره و خیلی‌های دیگه با "شرایطی متفاوت" از شما این حالات رو تجربه کردن.
بخاطر یه سری تغییرات توی ذهن و بدنت این‌ افکار و احساسات رو داری.
حس پوچی و خیلی از مسائل دیگه هم که میگی با دانش در مورد این سوال که "من چی هستم؟" برطرف میشه و برای یاد گرفتنش هم راه‌هایی هست.
هرچند فکر کنی که نمیتونی ولی "در واقع" میتونی.

حرف شما حقیقتا درسته ، شاید کوتاهی از من باشه واقعا درک همه چیز سخته
امیدوارم روزی حل بشه همه چی

پارمیندر دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:52 ب.ظ

مسئله اینجاست که تو هیچ کوتاهی‌ای نکردی که لایق تنبیه و سرزنش باشی.
همه موجودات وقتی به دنیا میان بطور ذاتی ignorant هستند و این گناه یا خطای کسی نیست.
لازم نیست همه چیز رو درک کنی، در طول مسیر حرکت میکنی و به مرور خودبخود همه چیز برات روشن میشه
به اون آدرسی که فرستادم سر بزن، مسیر درستی رو پیشنهاد میدن.

متشکر از راهنمایی های ارزشمندتون ، مفتخر فرمودید بنده رو
آدرس رو درست متوجه نشدم اگر منظورتون اون سوال اساسی ک‌توی کامنت قبل مطرح کردین باشه ک نیاز ب علم زیادی داره ولی سعی میکنم بهش فکر کنم تا بتونم ب خودم و اطرافیانم کمک کنم

پارمیندر جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 04:20 ب.ظ

آدرس رو تو بخش 'تماس با من' براتون نوشتم
تمرینات در وهله اول کمک میکنن ذهن به حالت خالص (sattvic) دربیاد تا علاوه بر افزایش کیفیت زندگی، فرد رو برای درک دانشِ خود آماده میکنه
دانشی که صرفاً از طریق تفکر به دست نمیاد

سپاس بیکران از لطف و مهربانی شما
خدا همراه تو باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد