از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲

 

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست


مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند

زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست


ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود

نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست


مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد

ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست


چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن

که عهد با سر زلف گره گشای تو بست


تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر که دل امید در وفای تو بست


ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

دوشنبه 23 اردیبهشت ماه سال 1392

روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی؟
فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفا کن
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفره * نه نان ربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه ز تن برد سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد؟

یابهر فریب خلق کوشد؟


دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان

دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
یا آنکه خری ز روی تزویر
خر های دگر کشد به زنجیر؟
هرگز تو شنیده ای که یک خر
با زور وفریب گشته سرور؟
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدن محال باشد
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هر چند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم

پنج شنبه 19 اردیبهشت ماه 1392

هــــــــــــی خدا سلام


اعصابم خیلی خرابه دلم میخواد تموم عالم و ادم و خودم و هر کی دم دستم میادو بزنم له کنم فحش بدم هرکاری میتونم بکنم اصن نمیخوام مسلمون باشم بابا خدا بخدا بریدم داغون شدم از بس به خودم سخت گرفتم دارم میترکم یه قیلون ساده نمیتونم بکشم هر چی بیشترم زور میزنم بد تر و اشغال تر و گه ترم هیچی نشدیم این همه وقت از عمرمون گذشت یکی نیومده بگه اقا خرت به چند واااااااااااااای که سرم پوکید از بس فک کردم حوصله هیچیو ندارم یه نفر نیس بتونه مارو ادم کنه این چه دینی شد بابا نمیتونم اجبار نیس که میخوام گناه کنم میخوام ازاد باشم میخواکم بکشم میخوام بزنم سیم اخر میخوام مرتد شم نمیخوام نخواستیم بهشتتون واسه خودتون نمیشه زندگی کرد پوکیدم یه کار کوچیک نمیتونیم بکنیم اصن انگا افریده شدیم که زجر بکشیم و زجر بکشیم و زجر یه ذره خوشی توش باشه میمیریم مثلا خو اینم شد زندگی از سر صبح که پا میشی صدای داد و هوار همسایه تو گوشته و بعدش بچه همسایه داد میزنه یه یه ساعتی هم ننمون بمون گیر میده و میلی بخوابی دوباره صدای ماشین و صدای مردم ادمو دیوونه میکنه یه کارم که میکنی میبینی گناهه البته خو کاری که میکنم خوب نیستا ولی خو همه چی گناهه حرف بد شنیدن گناهه چیز بد دیدن گناهه حرف بد زدن گناهه چیز بد بو کردن گناهه نمیدونم خدا تو که همه چیو گناه اعلام کردی یه کلاهم خلق کن بزاریم سرمون که نه چیزی بشنویم نه ببینیم نه ببوییم وااای که خیلی داغونم بخدا بریدم همش میخوام خودمو بکشم ای خدا یه ذره جرات و امکانشو بمون بده بزنیم خودمونو بکشیم راحت شیم زندگیه اینجوریو نمیخوام جلدی همی من باس بشم درس عبرت دیگران از روز اولی که دنیا اومدیم دعوا بود تو خونمون حالام که خل و چل شدیم با خودمون در گیریم یه عادت تخمی و الکی رو نمیتونیم ترک کنیم ینی اینم شد ادم اینم شد اراده 6 ساله دارم میپوکم هی میگم مهم نیس از اول میسازمش هی میترکم هی میگم عیبی نیس خو نمیشه یه بار تو کمک کنی چقد با پوز بیام زمین تو هم عین خیالت نباشه هر چی هم جلو تر میرم بد بخت تر میشم هر چی بیشتر تلاش میکنم بیشتر میرم پایین انگا تو باتلاق گیر کردم که راه فراری نداره هرچی بیشتر دس و پا میزنم بیشتر میرم زیر گل و لجن یا خودمو راحت میکنم یا تو خودتو راحت کن خدا والسلام






ای روزگار یا مارو بردار یا خودت برداشته شو



پنج شنبه 19 اردیبهشت ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام وقت خوش نظر میدین که اصلا خوشم نیومده و باحال نبود و افتضاحه خودمم میدونم نوشته هام زیبا نیس ولی من خواستم متفاوت باشم من میتونستم مثه بقیه وبلاگا توش یه شعر تو موندی و من مردم و عشق بی تو هرگز و ازین چیزا بزارم ولی دیدم ازین چیزا زیاده همه جا هست ولی کسی نمیاد حرفشو از خودش بزنه گفتم بیام یه کار جدید بکنم نمیدونم شایدم خوب باشه ولی نخواستم تکرار مکررات کنم و مقلد باشم


دیروز امتحان داشتیم همشو تقلب کردیم استاده اومد جوابشو سوالارو بعد امتحان گفت دیدم همشو غلط زدیم همگی اصن یه وضی بود دخترا اعصابشون خرد بود باید میخندیدی فقط ههههه خیلی باحالن سر 25 صدم نمره داشتن جیلیز ویلیز میکردن من که عین خیالم نبود مهم نی البته کار اونا صحیح تره


بعدش دلم گرفته بود تو راه میومدم یه بیتی شعر گفتیم همیجوری ولی اصن به شعر نمیبره خخخخ:

ای کاشف عقل و درک و ادراک و هنر / من مست تو ام بیا به دستم بده فرّ

در شهر انچه هست درد است و حشر / یاری بنما تا که مرا هست خطر

***

مردی بودی اگر تو در عهد هنر / کاری ز سر علم بکن بهر سفر

اباد نما وز سر مهر شهرت را / زان موقع تویی اهل خرد اهل هنر


در هوایی که ابر بغض میکند ولی ملک جم جمشید را لایق کوچکترین مهر الهی نمیابد در جایی که مردم همچو کلاغانی شده اند که به سیاهی یکدیگر حسد میورزند و در پی نابودی هم بر می ایند مردمی دل مرده و افسرده که لایق حرف و گپ و گفت نیستند آه که چه روزگار سردی شده است هوا بس نا جوانمردانه سرد است...


امروز و دیروزم خراب کاری کردم و اصن خوش نیستم راضی ایم به مرگ به مولا وقت خوش...



رفته از تو قبرسون گل ورداشته اومده مخ بزنه لامصب مردم هم اقتصادی هستن هم احساسی


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب


ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب


مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب


زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب


گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب


گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب


کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب


شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

ادامه مطلب ...

شنبه 14 اردیبهشت ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام خوبید

ممنون منم خوبم دیشب یه شب خوب رو گذروندم خیلی زیاد خندیدم و خیلی حال داد تو چت روم بودیم اینقد اذیت کردیم که همه روده بر شدن از خنده خلاصه خوب بود

حمید هم یه سر اومد پیشم دیشب و بعد از ظهرم میخوام شروع کنم درسامو بخونم تا ببینم چی میشه


13 ام تولدم بود اولین کسی که بم تبریک گفت رضا بود و خونواده و یکی دیگه از دوستام ساده بود و یکم دل گیر ولی در کل خوب بود شکر خدا

خوابم خیلی زیاده همش خوابم کسل و بی حوصله و بد اخلاق بایستی تغییر کنم بعد امتحانا یه هفته میرم شهرستان میمونم از دنیای شلوغ شهر دور باشم


شکر خدا


یه داستانم واستون میزارم که تو نظرات بوده:

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش راطلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد


وقتتون خوش



شیر اجلت چو درکمین خواهد بود

در خاک فتادنت یقین خواهد بود

در دور زمان مساز املاک و بدان

قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود

سه شنبه 10 اردیبهشت ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام

بعد از ظهری رفتم حموم دلم واسه خودم سوخت حتی موقع شام هم خیلی ناراحت شدم اخه شب فوتبال داره بین دو تا باشگاه معروف منم از ظهر تا الان بخ خودم هزار بار گفتم که بعد از ظهر میرم تخمه میگیرم میام با فوتبال میبینم ههههه خیلی دلم گرفت گفتم منو ببین شادیم شده این اینو هزار بار به خودم گفتم... مسخره اس


زندگیه یه نفر وقتی شاد میشه وقتی از خودش احساس رضایت میکنه که بتونه اون چیزی که تو فکرشه رو عملی کنه وقتیه که بتونه اراده ی خودشو ابراز کنه همین موقع اس که رضایت تو وجود فرد شکل میگیره ولی من هنوز نتونستم خواسته های اولیمو جامه ی عمل بپوشونم و اینه که نارضایتی از خودم و زندگی و همه چیزو واسم به ارمغان اورده


دلم خیلی گرفته ایشالا شماها شاد باشین همیشه شبتون خوش



افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه میکشیم نایند دگر


سه شنبه 10 اردیبهشت ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام خوبین خوشین سلامتین


ممنون منم بد نیستم خوبم که نیستم طبق معمول یه جورایی ضد حالم...

ووووی یه اگهی بازرگانی میزاره مال صابون و ژل حلزون همینی که روزی 9000 بار میزاره منم هر شبکه ای میگیرم میبینم همینو داره میزاره ینی وقتی میبینم بدنم کهیر میزنه دلم میخواد جفت پا برم تو حلق مدیر مسئول این تلویزیون بابا ماهواره تبلیغ میکنه زیادم تبلیغ میزاره ولی تبلیغاش متنوعه واسه همین وقتی زیاد میزاره معلوم نمیشه زیاد ازار دهنده نیس اینا یه تبلیغ دارن همونو گذاشتن رو تکرار فرت و فرت هر شبکه ای که میگیری همینو داره نشون میده اعصاب ادم خرد میشه

همشم اومدن در مورد انتخابات حرف میزنن جدیدن چیزایی هم توضیح میدن که همه دیگه حفظ شدن میگن مثلا سه قوه وجود داره قوهی مقننه مجریه قضاییه

میگن رهبر بالاترین مرجع قدرت کشوره خو این چیزا رو که همه بلدن بیاین یه کار جدید کنین فلان فلان شده ها فقط بلدن تکرار کنن چیزایی که همه بلدن واااای اعصابم پوکید از دست اینا

ادم نمیدونه بخنده یا گریه کنه بحال خودش والا بغران


ظهری داشتم سمت خدا میدیدم قرائتی خیلی قشنگ حرف میزنه من که خیلی خوشم میاد

میگف پیرزنا  نباید بدون شوهر بمونن بعدش توضیح میداد نه اینکه دخترا رو بی خیال شینا پیرا با پیرا باشن جوونا هم با هم یه حرفایی میزنه که تو هیچ عطاری پیدا نمیشه حرفاش واسه این قشنگه که در سطح درک و فهم مردم حرف میزنه نمیخواد حرفو قلمبه سلمبش کنه تا کسی متوجه نشه یه چیزی که دارای معانی عالیه رو با لحن عامیانه میگه

بعضی چیزاشم خوب نیس که دیگه نمیگم...

اگه بخوای بگی مفسد فی العرض شناخته میشی...


بعضی کارا خیلی زشته مثلا خودت یه کارو انجام بدی بعدا تو هزار تا طبل بکوبی که اقا من مخالف این قضیه هستم کهاین کاری که بده رو بکنم حالا خودش سر دمدار این کارا هستا


وقتی این جور رفتاری میشه ینی مردم رو حمار فرض کردن هر بامبولی که میخوان سرمون در میارن ...

خدا همه رو به راه خودش هدایت کنه انشاالله

حال و روز خوشی هم ندارم خستمه کسلم میخوام شیوه ی زندگیمو بکنم مثه این زندانیا , ظهری ناهار خوردم تو یه سینی استیل یه کاسه آش بود با دوتا نون و یه لیوان دوغ گفتم شیوه زندگیم دقیقا شبیه زندونیاس ههههه از خونه که بیرون نمیرم فقط یه تلویزیون دارم با یه کامپیوتر که امکاناتش مجهز تر از یه زندان میشه تازه دریچه ام هم بازه اینم از امکانات بیشتر اون هست...


خلاصه فک میکنیم ازادیم ولی زندونی هستیم


ایت الله قرائتی یه حرفی زد واقعا زیبا بود گفت ما اگه بخوایــــــــــــــــم کاری کنیم راهشو پیدا میکنیم اگر هم نخوایـــــــــــــــم بهانشو پیدا میکنیم 

خلاصه مشکل همش از خودمونه از قدیم گفتن از ماست که بر ماست


وقت خوش



سر حق تیر از لب سوفار گفت

تیغ را در گرمی پیکار گفت


ای پریها جوهر اندر قاف تو

ذوالفقار حیدر از اسلاف تو


قوت بازوی خالد دیده ئی

شام را بر سر شفق پاشیده ئی


آتش قهر خدا سرمایه ات

جنت الفردوس زیر سایه ات


در هوایم یا میان ترکشم

هر کجا باشم سراپا آتشم


از کمان آیم چو سوی سینه من

نیک می بینم به توی سینه من


گر نباشد در میان قلب سلیم

فارغ از اندیشه های یأس و بیم


چاک چاک از نوک خود گردانمش

نیمه ئی از موج خون پوشانمش


ور صفای او ز قلب مؤمن است

ظاهرش روشن ز نور باطن است


از تف او آب گردد جان من

همچو شبنم می چکد پیکان من


اقبال لاهوری

چهارشنبه 4 اردیبهشت ماه 1392



دل خوش از آنیم که حج می رویم

غافل از آنیم که کج می رویم

 

کعبه به دیدار خدا می رویم

او که همینجاست کجا می رویم

 

حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست

 

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست

 

صبح به صبح در پی مکر و فریب 
شب همه شب گریه و امن یجیب