از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

چهارشنبه 27 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و وقت خوش


یه یک ساعتی تقریبا میشه که از امتحان برگشتم خونه این یکی استثناعا فک میکنم بد نبود البته چیزی که من فک میکنم با چیزی که اونجا بعدا معلوم میشه فرق میکنه


4 روزه چیزی ننوشتم اخه دیگه شدم گناه کار واقعی و ازین بحثا و خعلی توپ شدم تو گناه

دست خیلی ها رو هم بند کردم و مثه خودم گناه کارشون کردم

خلاصه اصلا و ابدا خوب نبوده و نیست

نماز کنار گذاشته شد دیگه چون دارم گناه میکنم نمازمم ترک شد حوصلم نمیشه بخونم نمازمو

با سه چارتا دختر رابطه دارم که خوب نیست با سه تا تلفنی ام و با شش تا چت میکنم معمولا

دیگه از حد اعتدال خارج شدم

و همه ی این دلیلا که گفتم جمع شدن و باعث شدن که من از 20 واحد این ترم 6 واحد رو ندم و 4 واحدم بیافتم و خلاصه هر جا رو که بگی یه گل یادگاری گذاشتم

اعصابم داغون تو خونه دعوا تو دانشگاه ضد حال تو باشگاه خوبه بد نیست (تنها جایی که احساس ارامش دارم همون باشگاهه)

پریروز با بچه ها رفتیم بیرون پریشبم هم همینطور دیشب نشستم خوندن مثلا که اومدم تو چت و چت کردم تا ساعت 1 شب و بعدش که اومدم درسی که صبحش امتحان داره رو بخونم دیدم 50 صفحه از 250 صفحه خوندم دیدم اینطوری کارمون نمیشه یه 20 ص دیگه خوندم و خوابیدم تا صبح و بعدشم رفتم دانشگاه امتحان دادم

هرچی میگیرم واسه اینه که تو اتوبوس خوندم

خیلی کثافت شدم هرچی بگم کم گفتم ینی واقعا به معنای واقعی کلمه از خودم ناراضی ام اما با وجودی که ناراضی ام بازم دارم راه کج خودمو تخته گاز ادامه میدم نمیدونم چی بگم

مهمترین مشکل من شهوته البته مشکل خیلی های دیگه هم همینه ها بزار رو راست حرف بزنم من هرچی گناه میکنم به واسطه ی شهوتیه که قادر به کنترل و رام کردنش نیستم البته خیلی های دیگه هم حکم منو دارن یه وقت نگین این تنها اینجوره نه خیلیای دیگه هم مثه منن

با مشکلشون میسوزن و میسازن اما دم نمیزنن ولی من میگم تا بقیه عبرت شه واسشون دور این گه خوریا البته با عرض پوزش نرن

فرا بعد از ظهرم امتحوون دارم 283 صفحه که قریب به یقینه 5 صفحشو خوندم و بقیشو خدا میدونه کی بخونم

عصب دستم درد میکنه شدید حال ندارم دارم میمیرم ایشالا

دیروز با سارا حرف زدم زنگ زد گفت چطور ادم مفسدی باشی که خدا هم بهت نگاه نکنه و بتونی با ارواح خبیث ارتباط برقرار کنی و ازین حرفا و راهکار های جالبی ارائه داد که راست و دروغشو نمیدونم ولی میگفت اینارو یه نفر قبل اعترافاش تو تهران گفته و بعدشم یارو رو اعدام کردن

بمن گفت اگه واقعا بخوای از خدا دور شی و گناه کار شی باید به قران اهانت کنی به اسمای خدا توهین کنی(عین جملشو نمیگم ولی چیزی که میگفت مضمونش این بود)و ازین کارا که منم واسه اولین بار میشنیدم کسی بتونه این کارا رو بکنه و همچین اهانتایی بکنه به قران که از گفتنش معذورم نعوذ بالله

خدا همینجوری از من بدش میاد حالا بیام مردم رو به نهی امر کنم که دیگه کلام پسه معرکس

اما میگفت اینطور رابطه برقرار میشه و ارواح واست کار انجام میدن و تو هم واسشون کار انجام میدی ولی گفت اونا هرکاری تو بخوای رو واست انجام نمیدن ولی هر کاری اونا بخوان رو باید انجام بدی واسشون وگرنه اذیتت میکنن

و گفت همونی که اعدامش کردن بعد از اهانت و این حرفا توبه میکنه ولی ارواح (جن) دست از سرش بر نمیدارن و اذیتش میکردن و اونم مجبور میشه دوباره اهانت کنه تا ازاد شه

و اینکه گفت دو نوع ارواح و جن هستن که به ادم کمک میکنن یکیش همون خبیث ها بودن که واستون گفتم یکی دیگشون ارواح خوب و جنای خوب هستن که واست همه کاری میکنن بدون اینکه بخوان واسشون کاری انجام بدی و همه جوره باهاتن

و اسم چنتا عالم بزرگ رو اورد که با ارواح خوب ارتباط داشتن و یه جورایی نعمت خدا واسشون ارسال شد به واسطه ی خوبی و گذشت از مال و دارایی(انفاق و صدقه و این بحثا) و مهربانی و خلاصه صفات حسنه داشتن تا اینجور رابطه ای نصیبشون شد

البته راست و دروغش من مطلع نیستم فقط شنیدم و گفته های یه نفر دیگه رو انتقال دادم

خدا از شر هممون بگذره و راه راست نصیبمون کنه


الهی امیــــــــــن


البته عقیده ی خودم به اینه که تا خدا هست همه چیز هست و اون راه گشاس ولی دلم میلرزه از وقتی این حرفایی که بالا گفتمو شنیدم یه ترسی وجودمو گرفته پناه میبرم به خودش از شر شیطان رانده شده

ای شیطان برووو کاری به من نداشته باش خو



خدایا پناه میبریم به تو از وسوسه های شیطان رانده شده و فتنه ها و فتنه انگیزی های او و تکیه کردن بر انچه در دلها می افکند و نوید ها و فریب های او و افتادن به دام های او و طمع ورزیدن او در این که ما را از جاده ی طاعت تو بازگرداند و به نافرمانی تو خوارمان سازد.پناه میبریم به تو که انچه را شیطان در چشم ما می اراید زیبا ببینیم و انچه را زشت جلوه میدهد گران میپنداریم...


صحیفه ی سجادیه

شنبه 23 دی ماه 1391

سلام و وقت خوش


البته قبل از هر چی بسم الله الرحمن الرحیم


سلاو و وقت خوش

بازم گناهیدم و اومدم بنویسمش تا همه بدونیم و اینکه بگم طی تحقیق جزئی که خودم کردم همه وضعشون خرابه یه جور سر بسته بگم دنیا رو اب برده این نوستراداموس که میگفت دنیا تموم میشه منظورش دنیای طبیعی نبوده منظورش دنیای اخلاقی بوده

به نظر من الان وضع جوونا بیشتر از هر وقت دیگه ای بده اصلا هم کاری به سیاست و اینا ندارم چون همه چی دست مردمه و تا اونا یه چیزیو نخوان اون اجرایی نمیشه

ینی مردم میخوان که اینجوره و حتما هم ازین وضع راضی ان

فساد فراوون شده اوضاع احوال همه خرابه بیشتر رو چیزی که خودم تقریبا بهش رسیدم مانور میدم کاری به هیچکس ندارم

بهتون گفتم که این چند وقته خیلی گناه کردم و همینطور که غرق تو گناه بودم خیلی چیزا فهمیدم

فهمیدم والدین اونی که باید باشن نیستن

فرزندا اونی که باید باشن نیستن یه جور تعارض نقش بوجود اومده حالا نمیخوام قلمبه سلمبه حرف بزنم منظورم اینه که نقش افرینی و هنجار های خونواده عوض شده اون وظیفه ای که پدر مادر داشتن تغییر کرده بچه ها اون بچه های قدیم نیستن

پدر و مادر تو موارد زیادی که دیدم نقش نان اور خونه رو دارن و اگه هم اینطور نباشه تو تربیت فرزندشون نقش کلی ای  رو ایفا نمیکنن

البته استثنا هم هست و اینکه این نظر منه شاید غلط باشه

قدیما پدر نقش اول خونه رو داشت اما الان فرزندا علنا ارزشی واسه پدر قانع نیستن شاید لفظا بگن چشم ولی عملا خیلی اهمیت نمیدن

البته بازم استثنا هست

اینا بدلیل پیشرفت نسبی علم هست من اینطور فک میکنم که ما الان تو دوران قرون وسطی علم هستیم ینی اینکه یه جاهایی علم پیشرفت کرده و یه جاهایی نه میخوام اینو بگم که علممون الان پنجاه پنجاه پیشرفت و عقب موندگی داره

یه جاهایی علم امروزی با ارزش اجتماعی تعارض و تناقض پیدا میکنه ینی علم گاهی برتر بر ارزش هست و یه جایی ارزش برتر علم و این تعارض و تناقضی که گفتم اینجا مشکل ساز میشه و ادمو سردر گم میکنه

نمیشه فهمید چی درسته و چی غلط من خودم خیلی سر در گم میشم و سعی میکنم که ارزش مدار باشم تا امروزی مدار و این واسم سخته چون معمولا همه امروزی فک میکنن و کسایی که بهشون میگن روشن فکر در مواردی ارزش های دینی رو نمیپذیرن البته این دلیل نیست که حالا بهشون میگیم روشن فکر حتما روشن فکرن,نه این اصطلاح شده که میگن فلانی روشن فکره اما دلیلی نیست که حرفاتش دست باشه

مشکلات زیاده اعصابم کمه این امتحانام شده قوز بالا قوز اصن ....ده به اعصابم همشونم 250 صفحه ای یا 300 صفحه ای با کلمات عربی و قلمبه سلمبه هستن

یه خبری شده بود میخواستم بگم که یه خبر دیگه شد قبلی یادم رفت

دیروز رفتیم بیرون سرد بود باد شدید میومد

الان حوصله ندارم

بعدا میام فکرم درگیره

فعلا بای بای




گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است انرا

خیام

چهارشنبه 20 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت خوش

شکر باد خدایی که هنوزم ماهایی رو که هیچی نیستیمو با ابرو جلوه میده تا بتونیم هنوزم به زندگیمون ادامه بدیم

ممنون منم خوبم البته دروغ گفتم چون اصلا خوب نیستم

اخه تا الان 8 واحد از 20 واحدی که انتخاب کردم و بهش گند زدم امتحان امروزمم که حقوق جزای 3 بود اصلا خوب نبود حسابش کن اونایی که فک میکردم درست زدمو غلط زدم دیگه چه برسه به اونایی که فک میکنم غلط زدم

دیروز رو یادمه میگم که بچه ها چنتاشون ز زدن و بعد از ظهر از 6 عصر تا 9 شب خوابیدم بعدشم درس خوندم تا ساعت 5 صبح که البته یه وقفه هایی هم اومدم تو اینترنت و بهد ساعت 5 خوابیدم تا 6/30 بعدشم صبحونه و چندتا تیز کلنگ انداختم از اینکه درسمو تقریبا خونده بودم و فقط 70 صفحشو نخوندم بودم واین توی یه شب خوب بود که 150 یا 170 صفحه بخونی اونم کتابی که اصلا نخونده بودی

خلاصه با هزار دل و امید رفتیم سر جلسه امتحون تو راهم خوندم و دوره زدم اونجا سوال دادن و من هر سوالیو که میخوندم میدیدم بلد نیستم و ازین بحثا اول حدود 10 تا سوال این بود که در تبصره ی فلان از قانون مجازات اسلامی مصوب 1370 چه بیان شده و یه ادامه سوال و جوابای چهار گزینه ای

همش از قانون 1370 داده بود طراح سوال و حسابی با احساسات من بازی کرد اون سوالایی هم که خونده بودم بین دو تا گزینه شک دار شدم و نفهمیدم کدوم بزنم و شانسکی زدم اومدم بیرون نگاه کردم دیدم همشو اشتباه زدم

حالم گرفته شد اومدم ترمینال واسه بلیط شلوغ بود افتاد واسه ساعت 4 و یه ساعت معطلی داشتیم

بعدش اومدم شیراز و اومدم خونه

تو راه سوار یه تاکسی شدم که اصن سرعت 20 تا در طول کل مسیر رفت و امد و یه ارامش خاصی تو چهره ی راننده وجود داشت که منو کف بر کرد و خعلی باهال بود رسیدم خونه و اومدم نت

اما من خودمو میشناسم اونی هم که افریدتم نمیشناسم ولی میدونم یه خبریه که اینطور زارت و زارت پس گردنی به پس گردن من مینوازه

میدونم یه گهی خوردم که خودم زیاد ازش اگاه نیسم یا شایدم اگاهم ولی خودمو به نا اگاهی میزنم

اما خدا جون اینطور نمیمونه میدونم منظورت از کاری که کردم چیه و از الان من کل مجموع قطع میکنم اون کارارو ببینم بازم میزنی کلا قطع میکنم راحت شن همه

دیگه میشم دوست خوب نه رفیق نادون که باعث دردسر شم واس اینو اون

دیگه نمیزارم کسی ناراحت شه ازم اصن حرف نمیزنم که بخوان ناراحت شن هر وقت خودشون خواستن بیان یه گفتمان کوچولو موچولو راه بندازیم

همین

نه زندگیم همش خوشیه اونوقت اینام میشه قوز بالا قوز والا...

این چند وقته دل خیلیا رو شکوندم و حسابی گناه کردم خدام الان داره میگه گناه میکنی عمو جون بیا بگیر نوش کن ضربه هامو حال بیای ای نادون

منم الان میگم ممنون شرمنده خدا جون اخه نادونم دیگه شومو ببخش و رحم کن

خدایا کمک کن اگر چیزی شکستم دل نباشد ...

عذت زیاد شب خوش


سه شنبه 19 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت خوش

دیروز صبح که رفتم ارایشگاه و شهریه ریختم حساب بعدشم اومدم خونه تو نت بودم تا 3 بعدش هم خوابیدم تا 7 بعدشم کامپیوتر بهدشم گذشت تا 10 شروع کردم خوندن خوندم تا 3 بعدش خوابیدم تا 6 صبح و بعدشم رفتم ترمینال و دانشگاه

اونجا رفتم باو عجب استقبال خفنی بود ینی معرکه بود بعد از 5 ماه رفتم همه اومدن سلام و احوال پرسی و ازین بحثا هی میپرسیدن پات چطوره چطور تصادف کردی الان خوبی چرا تصادف کردی دلیلش چی بود کی خوبه خوب میشی و ازین حرفا اصن قل قله بوذ یه وضی بیا و ببین

ولی خوشحال نشین که اصلا هیچکدوم ازین خبرا نبود فقط دو نفر اومدن بهم دست دادن سلام کردن و رفتن حتی نپرسیدن خرت به چند

پسرا یه سلامی میکردن گه گاهی دخترا رو نبودی ببینی که اصلا نای دیدن منو هم نداشتن

البته نا گفته نماند من خودم مثه بوف میمونم همون حیوون خوشکله هستا مثه همون هستم نه سلامی میکنم نه علیکی نه بوقی نه چیزی چون بخدا خیلی کم رو هستم خیلی زیاد شاید ازین جا معلوم نباشه اما خیلی کم رو ام

امروز با رضا رفته بودیم ارسنجون دانشگاه اونم یه تیپ خلویی زده بود و منم تیپ رسمی ینی دو تا تیپ متضاد هم بودیم

رئیس دانشگاه دیدتم سلام علیک میکنیم از تیپ رضا تعجب کرده بود اصن یه وضی

بعد از یکی از دخترایی که معیارش خیلی با علاقه ی من تطابق داره روبرو شدم و من از ترم 1 ازین خوشم میومد

ولی امروز دیدمش مثه روز اول بود تا حالا یه کلمه هم باش حرف نزدم میترسم برم جلو حرف بزنم میترسم مسخرم کنه یا از من خوشش نیاد و ازین حرفا دیگه

معیاراش ایناس نجابت در حدی که نگاش تو چش یه نامحرم نمیافته به مدت طولانی

حجاب اصن در سطح تیم ملی خلاصه اونیه که من خوشم میاد ولی ازدواج با این یه فرض محاله کسی با شرایط منو کی قبول داره و قبول میکنه

جواب:هیچ ادم عاقلی این را قبول نمیکند

بعدشم اومدیم شیراز با رضا و من اومدم نت و خوابیدم بعدش و بعدشم نت و بعدشم نت هنوزم نت

ولی خداییش خیلی فاسد شدم و داغون اصن یه حرفایی میزنم تو چت که وقتی عاقل میشم میگم تو دیگه چه خری هستی نکبت با مردم درست حرف بزن تا تقی به توقی میخوره میره سراغ بحثی که نباید بره خداییش سخته با جنس مخالف چت کنی و منحرف نشی

دم اونایی که چت میکنن و همیشه سالمن گرم نفس دشمناشونم کم

مردن به مولاخیلی وجود میخواد چت کنی و سالم بمونی

اصن چت خودش منبا کوچکی از فسادای ثانویس که ادمای خری مثه من میرن دنبالش به نظر من چت اصلا سالم و خوب نی

خلاصه با دانی چت میکنم با مهسان چت میکنم با یاسی چت میکنم ج چت میرم فانوس میرم یاهو هستم با فرزاد و خلیل چت میکنم و خلاصه همش میچتم

و هر روز هم بدتر از دیروز (وضع من)

اما بازم شکرش خدا رو

دیروز رضا گفت دریا بهم زنگ زده گفته نامزدی کردم و ازین حرفا

عذت زیاد وقت خوش




اینم نمونه ای از ابراز ترادت به امام حسین واسه من که جالب بود حرکتشون

به خودشون قلاده بستن و ادعای سگ بودن میکنن که من چندین جا هم شنیدم کار درستی نیست

البته خدا عالمه من چرا بخوام قضاوت کنم


شنبه 16 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت خوش

اصلا خوب نیستم فردا امتحان دارم که نمیخوام برم بدم پس فردا دوتا امتحان دارم که از اون دوتا یکیشو نمیخوام برم بدم و اینکه هنوز شهریه ام رو نریختم حساب که کارت ورود به جلسه گیرم نمیاد وخلاصه خوب نیست اوضام

همش دعوا همش درگیری خو اینم شد زندگی حالا این حرف شما درست که میگین هرچی بیشتر ناامید باشی و ساز مخالف بزنی بیشتر تو هچل فرو میری و اوضاع بدتر میشه

خو الان منی که امتحان دارم چطور با اعصاب داغون درس بخونم مسئولین رسیدگی کنن لطفا

بابام اومده از شهرستان و به طور کاملا تخصصی به اعصاب من و دیگر دوستان گند زده اونوقتم نمره ات کم میشه میگن چرا درس نمیخونی چرا اینجوری مگه عاشقی نکنه معتاد شدی و هزارتا انگ و برچسب بهم میچسبونن اصلا یه لحظه هم به فکرشون خطور نمیکنه شاید خدایی نکرده مشکل از اونا هم باشه اصن یه وضی

الانم نق و نوقشون سر منه بعدش میبینم دارن خوش و بش میکنن نمیدونم بخدا اینا دیگه چجورشن

ینی منو دیوونه کردن رفته همینه همینه که من دیوونه ام

همه هم ازم فراری

خلاصه جونم واستون بگه البته خوبه بدونین جونی نمونده

اینم نشد دوران جوونی که همه لذتشو میبرن اینم نشد دانشجو که همه عشقشو میکنن اینم نشد خانواده که همه مشکلشونو دردشونو غمشونو اونجا حل میکنن

اینجا من هستم و خودم کسی همیار کسی نیست و منم به ناچار و بالاجبار دستم جلو غریبه دراز میکنم و پیشنهاد دوستی به این و اون میدم که البته اونام طبق تفاهم نامه ای که با خونواده و کائنات بستن علیه منن و مدام نیش ضدحالیشونو تو من خالی میکنن البته ناگفته نماند که منم نیش زن خوبی ام...

150 صفحه کتاب کلا عربی و ازین بحثای قلنبه سلنبه و خفن مونده رو زمین و 1 روز وقت و اعصاب داغون

راستی از یه دخترم خوشم اومده خیلی زیاد ولی شرایط من با اون اصلا جور نیست که بخوام درمورد مسائل فراتر از دوستی و عشق و اینا بحث کنیم و اونم اصلا و ابدا از من خوشش نمیاد و همش بهم ضد حال میزنه از بچه های چته و اینکه دختر خوبیه خدا واسه مامان باباش نگهش داره فکر بد هم نکنین خوشم اومده همین نیاین بگین فلان و بسان و ازین بحثاها دارم احساسشو که تو دلمه سرکوب میکنم که یه موقع مشکل ساز نشه

هه خوش باشین و خرم


به جهان خرم از انم که جهان خرم ازوست...

وقت خوش

توروخدا اگه یه وقت دعایی کردین نمازی خوندین مارو هم از دعای خیرتون بی نصیب نکنین ممنون میشم



یه دنیا شادی رو واستون ارزو میکنم برا همه ایرانیای گل و دوست داشتنی که ساده هستن اما ادعای زرنگی دارن همینشون اونارو با مزه میکنه

جمعه 15دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم



داستان عشقم تنها ماجرای عاشقیه من بدبخت...



 سال 89 برج ابان
 به گوشیم اس داد و چنتا سوال ازم پرسید منم تموم جواباشو درست دادم ینی راست گفتم
 اونم کف بر شد که چرا من همه اشو راست گفتم بعدش گفت من اشنا هستم
 و ادرس اقوامیشو داد
منم گفتم اوکی
 بعد ازم خواهش کرد برم شهرستان دیدنش یادمه ماه رمضان بود رفتم اونجا
19 ام شب احیا بود
 البته ظهرش دیدمش یه دختر خیلی زیبا البته کمی لاغر چشای سبز و خلاصه خوب بود
 از سر من زیاد بود
 من و اون ظهر همراه بابام رفتیم بیرون واسه اینکه شارژ ایرانسل بگیریم تو کوچه قدم میزدیم که بابام جلوتر از من و اون رفت من سرم پایین بود و حرف نمیزدم دستمو گرفت و یه جورایی یواشکی نگام کرد گفت تو وقتی که اس ام اس میدی اینقد خجالتی نیستی چرا حرف نمیزنی گفتم کم رو ام
 خلاصه برگشتیم خونه و اون رفت
 شب شد ساعت 12 و اینا بود داشتیم اس میدادیم که گفتم بیا خونه میخوام ببینمت
 اومد منم رفتم درو باز کردم اومد داخل شب احیا بود و اون خونه ای که احیا برگزار شده بود نزدیک
 من بوسش کردم و بغلش کردم البته همش من مقصر بودم نه اون
 فرداشم رفتیم بیرون روز بعدش من اومدم شیراز زنگ زد گریه کرد که چرا رفتی
 روز قبلش هم که بیرون بودیم واسم گریه کرد
 یه احساس بهم دست داد اون موقع به خودم گفتم اینی که واسه من گریه میکنه چقد پاک و معصومه من باید واسش همه کاری کنم تا اون از من راضی باشه
 هر روز زنگ میزدم بهش اس میدادیم قربون صدقش میرفتم ماهی یه بارم میرفتم شهرستان دیدنش
 3 ماه با هم بودیم سر مشکلاتی که از جانب من بود و گناهایی که انجام میدادم اون گذاشت و رفت
 3 ماه بعد کار من شده بود زنگ زدن و اس دادن و التماس کردن واسه برگشتن اون
 اما فایده ای نداشت
 یه روز با رفیقم رضا بیروون بودیم دید من حالم خرابه پرسید چی شده گفتم اینطوره گفتم شمارشو بگیر یه زنگ بزن باهاش صحبت کن ببین چرا جوابمو نمیده

خلاصه رضا زنگ زد بهش
 یه 1 هفته گذشت رضا بم گفت فعلا ز نزن منم ز نزدم یه هفته گذشت رضا گفت برات برش گردوندم منم پریدم تو بغل رضا بوسش کردم هزارتا قربون صدقه رفتم واسش (البته نمیدونستم دریا واسه اینکه پیش من برگرده واسه رضا شرط گذاسته بود که باید بیای فسا ببینمت تا من برگردم پیش مهران)
 یه شارژ خریدم واسه دریا اونم جواب داد
 یه بار دریا با رضا که اون موقع داداش و خواهر بودن به اصطلاح با هم برنامه ریزی کردن که منو امتحان کنن من نمیدونستم امتحانه دریا گفت من یه تابلو سفارش دادم 200 هزار تومن باید برام اینقدر جور کنی تا ابرومو نبره وگرنه میره به بابام میگه و بابام منو میکشه منم نمیدونستم 200 هزار تومنو از کجا بیارم من تا حالا 200 هزارتومنو یه جا ندیده بودم رفتم به رضا که اون موقع محرم اسرارم بود گفتم اینطوره اونم گفت که باید براش جور کنی رضا گفت من پول ندارم اما میتونم واست جورش کنم
 خلاصه گذشت و گذشت
 این ماجرا هم خودشون گفتم میخواستیم امتحانت کنیم اما تو رد شدی

یه بار دیگه رضا یه سیمکارت واسه دریا خرید گفت با اون به من زتگ بزنه و منو امتحان کنه
 منم نه گذاشتم نه برداشتم به شماره ی جدیده که زنگ زده بود گفتم اگه میخوای با هم باشیم
 باید بیای باهام سکس کنی تا باهات باشم اونم قبول کرد  منم میخواستم اون بره واسه همین هرچی از دهنم در اومد بارش کردم بعدش گفت اون شماره من بودم
 بهم تهمت دوستی زدن (روششون این بود که منو بی لیاقت نشون بدن تا بتونن با هم باشن)
عید سال 90 شد رفتم دیدن دریا اومده بودن شیراز با رضا رفتم
 هی بهش میگفتم بیا با هم قدم بزنیم میگفت نمیام داداشم گفته به هم دست نزنین
 یاد اوریش داره اذیتم میکنه
 خلاصه
 با هم حرف زدیم اون روز با من خوب نبود و منم باهاش قهر کردم زنگ زد دریا گفت چرا اینجور رفتار میکنی من بخاطر تو اومدم شیراز و ازین بحثا
 این ماجرام تموم شد
 شد روز 13 اردیبهشت بعد از ظهر بود دریا زنگ زد گفت من عاشق رضا هستم نمیخوام تو زندگیم باشی منم کاردم میزدی خونم در نمیومد رضا هم زنگ زد همینو گفت خلاصه من با رضا دوام شد
 یه بار خواستیم همو بزنیم که دوستام نزاشتن اما دعوای لفظیه شدیدی کردیم
 من باهاش قهر بودم هم رضا هم دریا
 ماه ها گریه میکردم افسرده شده بودم
 و الانم که نا امیدم واسه همونه
 از اون موقع به بعد 4 بار قرص خوردم تا بمیرم اما هیچکدومش مثه ادم ولم نخوردم تا تموم کنم
 همشون حالمو بد میکردن فقط اخریشم مال همین 4 ماه پیش بود 40 تا خوردم تیغ زدم دستمو
 خوابیدم اما یه اس دادم به رضا توش اسم دریا رو اوردم رضا فهمید دارم خودمو کشتم

 اومد خونمون درو شکست نزاشت من بخوابم من یه دوش گرفتم با هم سوار موتور شدیم رفتیم بیروون تو راه من پشت موتور بودم تصادف کردیم ساق پای من شکست 10 روز بستری بودم بعدشم مرخص شدم اینم عکس پامه بعد از عمل ولی رنگیه

 و از اون موقع خونه نشینم
 همین

شاید بگن خودکشی واسه چی؟

چون از زندگیم راضی نبودم چون اونو میخواستم البته جریان خودکشیه اخرم از اینجا شروع شد که زنگ زد دریا حالمو پرسید منم جواب دادم اما خشک و سرد بعدش یه عکس تو گوشیه رضا بود که خیلی شبیه دریا بود من اون عکسو دیدم حالم بد شد تموم خاطرات خوبم زنده شد و دیگه نفهمیدم چی شد

البته امروز صبح زنگ زدم به خط قدیمیش دیدم روشنه یه نفر برداشت(مامانش) دیدم حرف نمیزنه
 5 دقه بعد ز زد گفت چیه چرا زنگ میزنی گفتم میخواستم احوالتو بپرسم گفت من داغونم مگه واسه تو فرق میکنه گفتم چرا داغونی گفت به خودم ربط داره گفتم چه رشته ای رفتی گفت به خودم ربط داره

بعدشم خطشو خاموش کرد

 با رضا که دوست جون جونی هستیم الان هم باشگاهی هستیم

البته رابطه ی رضا با دریا تموم شد اونم رفت خواستگاری و نخواستن با هم باشن


اینم همون عکسس که گفتم شبیه دریاس


شکر خدا انشاالله همه موفق و موید باشن مخصوصا اون که هنوزم باهام بد اخلاقه

والسلام


جمعه 15 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت بر شما خوش

ممنون منم خوبم شکر خدا...

دیروز که 14 ام بود بعد از ظهر جایی نرفتم تا جایی که یادم میاد دقیق یادم نی  اما امروز صبح رفتم تعمیر گاه تا ماشینی که مامان خریده تا بده دست راننده تا اون راننده بتونه روش کارکنه رو درست کنیم و تاظهر گیر بودیم البته اربعین هم بود و کلا شلوغ نبود خیابونا منم صدای اهنگو برده بودم بالا خعلی حال داد اما دلم شاد نبود

دیگه خدمت شما عارض باشم که اومدم خونه و ناهار زدم بعدشم اومدم بالا نماز خوندم اما قبل از نماز سارا زنگ زد و اولشو اینطور شروع کرد که با فحش خواب اور چطوری منم نمیدونستم چی شده منو میبینی اینطور بودم اون موقع

بعدش گفت چرا شماره ی منو دادی به رضا که داره الانفرت و فرت زنگ میزنه خلاصه بحث و جدل تا اینکه یکم فروکش کرد عصبانیتش و گفت خودم حال این پسره رضا رو میگیرم و خداحافظی و قطع کرد

بعد از چنددقه اس دادم که سارا جان ببین بعد از 4 روز زنگ زدی داری بهم بد و بیرا میگی خب یه اتفاقی افتاده , من همینم که میبینی میخوای بخواه نمیخوای میرم

اون نوشت :تو شمارمو دادی بهش . درضمن بعد از 4 روز نبوده و دو روز بوده .من میخوام روم تعصب داشته باشی میتونی بمون اگر نه برو کدومش.

من نوشتم :من سیب زمینی ام تا این حد;تو انتخاب کن.

نوشت:پس بای فور اورbye for ever

نوشتم:بای فقط حلالم کن اگر میدونی حقی گردنم داری خوشحال میشم بگی ادای دین کنم.

نوشت: هه نه حقی نی .فقط به اون ت...می بگو دیگه نزنگه همین,خوش باشی

نوشتم:نوشتم یه سر برو اینجا و ادرس همین وبلاگو دادم بهش ادامه دادم که کاش قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنیم چند قدم با کفش های او راه میرفتیم ... منو ببخش اگه اونی که میخواستی نبودم شرمنده ام تو خوب بودی وخوب خواهی موند... بازم عذر میخوام حلالم کن از ته دل ببخشید که لایق خوبی هات نبودم

نوشت:من تورو انتخاب کردم گفتم هر طور باشی بات راه میام تا از دستت ندم کاش ... بیخی تو هم منو حلال کن بای

وقصه تموم شد

البته هم به خاطر خودم بش گفتم بره هم خودش چون من کسی نیستم که کسی در کنار من احساس شادابی و نشاط کنه تو چت روم خوب وشخی میکنم اما تو خونه و دوستی ادم ساکت و گوشه گیری ام و خوش نداشتم اونم با من بمونه و خاطرات بد بشم واسش

بعدشم نت بودم تا 5 که دوستم اومد دنبالم رفتیم پینگ پنگ اومدم خونه شام خوردم 1ساعت خوابیدم تا دوستم بیاد بشینیم درس بخونیم

ساعت 11 رفیقم اومد بازی کردیم باهم (فوتبال پی سی)بعدشم اون خوابید و من اومدم نت حالا اون داره خرپف میکنه منم تلق تولوق کیبرد درمیارم البته صداشو

فعلا خوش باشید که ما ضدحالیم

بی ثمر ترین روز ما روزیست که نخندیده باشیم



ساقیا بده جامی  زان شراب روحانی

تا دمی بیاساییم زین حجاب جسمانی

عذت زیاد

چهارشنبه 13دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


بازم گناه ولی دیگه توضیحش نمیدم خودمم خسته شدم الان میشه 4 روز پشت سر هم گناه ...


درسم نخوندم و کلا الان دپرسم و ضد حال و میخوام برم بخوابم تا کمی ازین دنیا و ادماش و مخصوصا خودم راحت باشم تا فکرم به هیچ چیز مشغول نباشه دلم میخواد بخوابم تا چند روز خواب باشم اصلا بیدار نشم خیلی خوبه اصلا حال میده هیچی ازین دنیا رو نفهمی تو یه حال و هوای دیگه واسه خودت خوشی کنی و عشق و صفا چیزت تو این دنیا باشه خوش ندارم زنده باشم بخدا

این چه زندگی ایه این چه خداییه خو چرا منو برنمیداره پیش خودش چه فکری میکنه منو چی دیده چرا گذاشته من هنوز که هنوزه زنده باشم و الواتی و عیاشی کنم و اون ساکت باشه حیف که خداس وگرنه هرچی تو دهنم میومد خالی میکردم

من

3 ماه پیش تصادف کردم با سر اومدم زمین سرم زخم شد خو چرا همون موقع منو بر نداشت گذاشته تو این دنیا زجر بکشم اونم اون دنیا واسه خودش گناه بنویسه و پرونده ی مارو قطور تر کنه ایشششش

زندگی ای که توش خونواده نباشه دل خوشی نباشه ادم خوب نباشه هیچ چی سر جاش نباشه میشه بش گفت زندگی

همون سگ رو تصور کنی غذاش سر جاشه وظیفه ی نگهبانیشو انجام میده و خور و خوابشم مرتبه مثه من نیس که اونم داره بهتر من زندگی میکنه و من ....

تو راهی ام که یه سومش گذشته و خوشی توش نبوده دلمونم به اون بالایی خوشه  ,نا و توان تلاشم نداریم راستشو میگم حال ندارم وضعو تغییر بدم و تقاضای معجزه دارم خو خدا اگه میبینی من نمیتونم تغییر بدم تو تغییر اساسی بده تا ما واسه یه بارم شده عظمتتو با چشامون ببینیم


بعد از ظهر تو این فک بودم یه پنجی قرص بزنم بخوابم تا راحت شم اما دیدم قبلا هم ازین غلطا کردم و هیچی نشدم چه برسه به اینکه بمیرم و راحت شم

مرگ هم شده یه ارزوی دست نیافتنی که واسش باید به خدا اصرار کنی تا شاید ادمو برداره

هیچ اجر و قربی پیشش ندارم که وضعمو همینجور راکد گذاشته و اصلا و ابدا توجه نمیکنه البته لیاقتم هم همینقدره بیشتر نیس

خدایــــــــــــــــــا کم اوردم میشنوی یا ...

وقت خوش تا فردایی بدتر ازین چیزی که الان هست...




هرجور طالبی باش راحت و بی خیال بهتره نه؟؟؟؟

چه میدونم چی درسته کدوم غلطه