از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1402/09/16

از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی

وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی

عیش بر من ناخوش است و زندگانی نیک تلخ

بی لب شیرین یارم، مرگ به زین زندگی

زندگی بی‌روی خوبش بدتر است از مردگی

مرگ کو تا جان سپارم؟ مرگ به زین زندگی

هر کسی دارد ز خود آسایشی، دردا! که من

راحتی از خود ندارم، مرگ به زین زندگی

کاشکی دیدی من مسکین چگونه در غمش

عمر ناخوش می‌گذارم، مرگ به زین زندگی

هر دمی صد بار از تن می برآید جان من

وز غم دل بی‌قرارم، مرگ به زین زندگی

کار من جان کندن است و ناله و زاری و درد

بنگرید آخر به کارم، مرگ به زین زندگی

در چنین جان کندنی کافتاده‌ام، شاید که من

نعره‌ها از جان برآرم، مرگ به زین زندگی

هیچ کس دیدی که خواهد در دمی صدبار مرگ؟

مرگ را من خواستارم، مرگ به زین زندگی

از پی آن کز عراقی مرگ بستاند مرا

مرگ را من دوستدارم، مرگ به زین زندگی



عراقی



سیف فرغانی



تا نقش تو هست در ضمیرم

نقش دگری کجا پذیرم

آن هندوی چشم را غلامم

و آن کافر زلف را اسیرم

چشم تو به غمزهٔ دلاویز

مستی است که می‌زند به تیرم

ای عشق مناسبت نگه‌دار

او محتشم است و من فقیرم

صدسال اگر بسوزم از عشق

و این خود صفتی است ناگزیرم،

باشد چو چراغ حاصلم آن

کاخر چو بسوختم بمیرم

گر عشق بسوزدم عجب نیست

کو آتش تیز و من حریرم

شمعم که به عاقبت درین سوز

هم کشته شوم اگر نمیرم

در گوش نکردم از جوانی

پندی که بداد عقل پیرم

برخاسته‌ام بدان کزین پس

«بنشینم و صبر پیش گیرم»

دل زنده به عشق تست غم نیست

گر من ز محبتت بمیرم