از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

شنبه 18 آذرماه 1391

سلام

خوبین حالم خوش نیست امشب چیزی دیدم که داغون شدم میدونی وقتی یه دوست به دوست دیگش دروغ بگه در حالی که اونی که دروغ نگفته همیشه سعی کرده صادق باشه حس خیلی بدی داره وای بغض گرفته گلوم(گلو بغض میگیره دیگه مگه نه؟؟؟)

خلاصه امشب نارو دیدم به خاطر هیچ و پوچ و این باعث ناراحتیم شد ...

ولی فدا سرتون دنیاس دیگه یه روز خوش میچرخه یه روزشم بد ,اگه همش خوبی باشه که زندگی یه نواخت و بی معنا میشه

البته تقصیر خودمم هست همش اون دوست مقصر نیست منم مقصرم منم گناهکارم و یه ادم گناهکار هر چی به سرش بیاد حقشه و باکی نیست چون جزای اعمال ادمی تو این دنیا خیلی راحت تر از اون دنیاس پس خدا منو تو همین دنیا مجازات کن نزار اون دنیا (عقوبت در این دنیا بسی اسن تر از اخرت است)

خدا جونم روی سخنم با شماست که کریم و عزیزی و بنده هاتو هیچ وقت سیاه رو نشون نمیدی و پرده رو بر نمیداری که چهره ی واقعیشون مشخص شه الهی فدای خوبیات شم که تو بهتر از بهترینی

دست منو بگیر و راه راست رو نشونم بده نزار در ظلالت و گمراهی بسر ببرم... منو ببخش ای رب جهانیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد