از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

سه شنبه28 آذرماه 1390

بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
سلاو و وقت خوش
من زیاد تعریفی ندارم شکر خدا که خدایی هست و کارایی که منه گناه کار میکنمو میبینه و میشنوه و روزی تقاص این گردن کشی ها و عصیان گری هامو میده
بازم گناه و گناه و گناه
انگاری این پروسه ی گناه من تمومی نداره شاید گناه لازمه ی وجود منه من باید گناه کنم تا به حیاتم ادامه بدم و اینکه چیزی که در عالم هست در ادمم هست
خخخخ
مرگ (با خودم بودم)گناه میکنه نیششم بازه برو بمیر
امروزم دایی اینا اومدن با مامان بزرگم که میخوان برن بیمارستان واسه ی درمان مامان بزرگم و شکر خدا که همچین گلایی تو زندگیم هستن درسته ادم نادونی مثه من لیاقت اینارو نمیدونه ولی جای شکرش هست
الانم نیلم روم بابک هم هستم و یه ضدحال کوچولو موچولو هم خوردم و اونم اینکه هرجا میرم میرینن به حالم از خونه بگیر و جمع دوستان و حتی همین چت لعنتی که شده مایه ی دق
اما با وجود تموم این چیزا هنوزم چیزایی کلیشه ای هستن تا ادم از دنیاش راضی باشه مثه زیبایی وطبیعت و اب و خدایی که به قول سهراب سپهری در همین نزدیکیست
من برم پایین که مدام صدا میزنن هههههه اخه نمیدونن من چه ادم بدی ام فک میکنن خوبم
میرم تا بمیرم

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
لطفا اون شعر بده رو جایگزین این نکنیناااا
والسلام
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد