از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

جمعه 15 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت بر شما خوش

ممنون منم خوبم شکر خدا...

دیروز که 14 ام بود بعد از ظهر جایی نرفتم تا جایی که یادم میاد دقیق یادم نی  اما امروز صبح رفتم تعمیر گاه تا ماشینی که مامان خریده تا بده دست راننده تا اون راننده بتونه روش کارکنه رو درست کنیم و تاظهر گیر بودیم البته اربعین هم بود و کلا شلوغ نبود خیابونا منم صدای اهنگو برده بودم بالا خعلی حال داد اما دلم شاد نبود

دیگه خدمت شما عارض باشم که اومدم خونه و ناهار زدم بعدشم اومدم بالا نماز خوندم اما قبل از نماز سارا زنگ زد و اولشو اینطور شروع کرد که با فحش خواب اور چطوری منم نمیدونستم چی شده منو میبینی اینطور بودم اون موقع

بعدش گفت چرا شماره ی منو دادی به رضا که داره الانفرت و فرت زنگ میزنه خلاصه بحث و جدل تا اینکه یکم فروکش کرد عصبانیتش و گفت خودم حال این پسره رضا رو میگیرم و خداحافظی و قطع کرد

بعد از چنددقه اس دادم که سارا جان ببین بعد از 4 روز زنگ زدی داری بهم بد و بیرا میگی خب یه اتفاقی افتاده , من همینم که میبینی میخوای بخواه نمیخوای میرم

اون نوشت :تو شمارمو دادی بهش . درضمن بعد از 4 روز نبوده و دو روز بوده .من میخوام روم تعصب داشته باشی میتونی بمون اگر نه برو کدومش.

من نوشتم :من سیب زمینی ام تا این حد;تو انتخاب کن.

نوشت:پس بای فور اورbye for ever

نوشتم:بای فقط حلالم کن اگر میدونی حقی گردنم داری خوشحال میشم بگی ادای دین کنم.

نوشت: هه نه حقی نی .فقط به اون ت...می بگو دیگه نزنگه همین,خوش باشی

نوشتم:نوشتم یه سر برو اینجا و ادرس همین وبلاگو دادم بهش ادامه دادم که کاش قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنیم چند قدم با کفش های او راه میرفتیم ... منو ببخش اگه اونی که میخواستی نبودم شرمنده ام تو خوب بودی وخوب خواهی موند... بازم عذر میخوام حلالم کن از ته دل ببخشید که لایق خوبی هات نبودم

نوشت:من تورو انتخاب کردم گفتم هر طور باشی بات راه میام تا از دستت ندم کاش ... بیخی تو هم منو حلال کن بای

وقصه تموم شد

البته هم به خاطر خودم بش گفتم بره هم خودش چون من کسی نیستم که کسی در کنار من احساس شادابی و نشاط کنه تو چت روم خوب وشخی میکنم اما تو خونه و دوستی ادم ساکت و گوشه گیری ام و خوش نداشتم اونم با من بمونه و خاطرات بد بشم واسش

بعدشم نت بودم تا 5 که دوستم اومد دنبالم رفتیم پینگ پنگ اومدم خونه شام خوردم 1ساعت خوابیدم تا دوستم بیاد بشینیم درس بخونیم

ساعت 11 رفیقم اومد بازی کردیم باهم (فوتبال پی سی)بعدشم اون خوابید و من اومدم نت حالا اون داره خرپف میکنه منم تلق تولوق کیبرد درمیارم البته صداشو

فعلا خوش باشید که ما ضدحالیم

بی ثمر ترین روز ما روزیست که نخندیده باشیم



ساقیا بده جامی  زان شراب روحانی

تا دمی بیاساییم زین حجاب جسمانی

عذت زیاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد