از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

چهارشنبه 20 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت خوش

شکر باد خدایی که هنوزم ماهایی رو که هیچی نیستیمو با ابرو جلوه میده تا بتونیم هنوزم به زندگیمون ادامه بدیم

ممنون منم خوبم البته دروغ گفتم چون اصلا خوب نیستم

اخه تا الان 8 واحد از 20 واحدی که انتخاب کردم و بهش گند زدم امتحان امروزمم که حقوق جزای 3 بود اصلا خوب نبود حسابش کن اونایی که فک میکردم درست زدمو غلط زدم دیگه چه برسه به اونایی که فک میکنم غلط زدم

دیروز رو یادمه میگم که بچه ها چنتاشون ز زدن و بعد از ظهر از 6 عصر تا 9 شب خوابیدم بعدشم درس خوندم تا ساعت 5 صبح که البته یه وقفه هایی هم اومدم تو اینترنت و بهد ساعت 5 خوابیدم تا 6/30 بعدشم صبحونه و چندتا تیز کلنگ انداختم از اینکه درسمو تقریبا خونده بودم و فقط 70 صفحشو نخوندم بودم واین توی یه شب خوب بود که 150 یا 170 صفحه بخونی اونم کتابی که اصلا نخونده بودی

خلاصه با هزار دل و امید رفتیم سر جلسه امتحون تو راهم خوندم و دوره زدم اونجا سوال دادن و من هر سوالیو که میخوندم میدیدم بلد نیستم و ازین بحثا اول حدود 10 تا سوال این بود که در تبصره ی فلان از قانون مجازات اسلامی مصوب 1370 چه بیان شده و یه ادامه سوال و جوابای چهار گزینه ای

همش از قانون 1370 داده بود طراح سوال و حسابی با احساسات من بازی کرد اون سوالایی هم که خونده بودم بین دو تا گزینه شک دار شدم و نفهمیدم کدوم بزنم و شانسکی زدم اومدم بیرون نگاه کردم دیدم همشو اشتباه زدم

حالم گرفته شد اومدم ترمینال واسه بلیط شلوغ بود افتاد واسه ساعت 4 و یه ساعت معطلی داشتیم

بعدش اومدم شیراز و اومدم خونه

تو راه سوار یه تاکسی شدم که اصن سرعت 20 تا در طول کل مسیر رفت و امد و یه ارامش خاصی تو چهره ی راننده وجود داشت که منو کف بر کرد و خعلی باهال بود رسیدم خونه و اومدم نت

اما من خودمو میشناسم اونی هم که افریدتم نمیشناسم ولی میدونم یه خبریه که اینطور زارت و زارت پس گردنی به پس گردن من مینوازه

میدونم یه گهی خوردم که خودم زیاد ازش اگاه نیسم یا شایدم اگاهم ولی خودمو به نا اگاهی میزنم

اما خدا جون اینطور نمیمونه میدونم منظورت از کاری که کردم چیه و از الان من کل مجموع قطع میکنم اون کارارو ببینم بازم میزنی کلا قطع میکنم راحت شن همه

دیگه میشم دوست خوب نه رفیق نادون که باعث دردسر شم واس اینو اون

دیگه نمیزارم کسی ناراحت شه ازم اصن حرف نمیزنم که بخوان ناراحت شن هر وقت خودشون خواستن بیان یه گفتمان کوچولو موچولو راه بندازیم

همین

نه زندگیم همش خوشیه اونوقت اینام میشه قوز بالا قوز والا...

این چند وقته دل خیلیا رو شکوندم و حسابی گناه کردم خدام الان داره میگه گناه میکنی عمو جون بیا بگیر نوش کن ضربه هامو حال بیای ای نادون

منم الان میگم ممنون شرمنده خدا جون اخه نادونم دیگه شومو ببخش و رحم کن

خدایا کمک کن اگر چیزی شکستم دل نباشد ...

عذت زیاد شب خوش


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد