از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 16 بهمن ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


خوبید؟ بدک نیستم

سرم درد میکنه بد رقم

شنبه رفتیم بیرون ماشین خراب شد یکشنبه باشگاه بودم بعدشم اومدیم با رضا خونه الانم که دوشنبس

دیشب خیلی ضدحال بودم 10تا قرص کدئین انداختم بالا خوابیدم تا الان خواب بودم هنوزم حال ندارم

از همه دل گیرم اصن خوش ندارم زنده باشم

زندگی ای که توش خوشی نباشه زندگی نی مرده ی متحرک بودنه

خیلی خسته ام حال و حوصله ی چیزیو ندارم الانم دلم میخواد برم بخوابم

وقتی خواب هستم بهترین هدیه رو دارم اونم بی خبری ازین دنیاس وقتی بیدار میشم حام گرفته میشه اصن یه وضعی

بعد از ظهرم احتمالا خونه ام تا شب بینیم چی میشه

فعلا خدا نگهدارتون باشه



خدایا چنان کن سرانجام کار /تو خشنود باشی و ما رستگار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد