از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

پنج شنبه 3 اسفند 1391

بسم اللــــــه الرحمن الرحـــــــــیم



سلام وقت خوش چند روز پیش باشگاه ثبت نام کردم و دارم میرم باشگاه خیلی هم حال میده جاتون خالی

صبحم بیدار شدم رفتم بانک و پول گرفتم دو جا قسط های مامانو دادم اومدم خونه

دارم کشتی ایران و جام جهانیو میبینم خیلی خفنن قدرت بدنیشون خیلی بالاس وقتی میخوام خودمو جای اونا بزارم میبینم خیلی ضعیف تر هستم و اصن توانایی برابری با اونا رو ندارم حتی اگه تمرینم کنم نمیشه اما میتونم اگه بخوام

ایران دیروز نایب قهرمان کشتی فرنگی شد و امروزم دارن کشتی میگیرن تا تکلیف سر گروهیشون مشخص بشه

دیشبم فوتبال میلان و بارسا بود که بارسا باخت

زندگی هم بدک نیس خوبه میگذره

بعد از ظهر باشگاه دارم نمیدونم برم باشگاه یا بمونم کشتی ها رو ببینم اخه بعد از ظهر امریکا و ایران مسابقه دارن نمیدونم واقعا سر در گمم اما اگه زود گذاشت میرم باشگاه

الانم خیلی گشنمه خستمه خوابمم میاد

با سارا هم تموم کردم اما چنتا شماره دادم و به خریت خودم پی بردم

خوش باشید و شاد دوستون دارم بوس بوس خخخخخ





آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت

وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت

بر پای بُدم که شمع را بنشانم

آتش ز سر شمع همه موم بسوخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد