از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 7 اسفندماه 1391

سلام و وقتتون خوش


راستی بسم الله الرحمن الرحیم


یادم رفت بنویسمش

خوبین ؟ من خیلی خوب نیستم دیشب گناه زدم به بدن و قرص خواب اور خوردم و خوابیدم تا ساعت 12 و نیم شایدم 1 امروز بعدشم رفتم باشگاه و الانم اومدم خونه

ایام ایم غریبیست اصن حال نمیکنم با زندگی . میدونم با این حرفام بیشتر به خودم ضرر میزنم و ضد حال میشم یا به قول معروف هر جوری فک کنی همونجوری میشی اما ... چی بگم که نا گفتنش بهتره

شب بعد از باشگاه بود اومدم خونه یه اتفاقی خیلی ساده افتاد دوستم باهام بود با مامانم حرف میزد من خوشحال شدم چرا؟ چون حرفای دل منو میزد و این منو خوشحال کرد

به خودم گفتم واااای چقد من ساده ام چقد خواسته هام کوچیکه اما پاسخی واسه همین خواسته های کوچیک ندارم

داشتم چت میکردم یه نفر پرسید چند سالته من گفتم بیست سالمه گفت اخی منم بش گفتم درسته بیست سالمه اما به اندازه ی یه ادم سی ساله زجر کشیدم و ازین حرف خودم خیلی خوشحال شدم

البته میدونم زندگی با مشکلاتش قشنگه و زیباست و با گفتن پول پول کسی دستاش پر پول نمیشه باید تلاش کرد

غرض ازینکه گفتم پول پول این بود که با گفتن مشکل و ناراحتی هیچی درست نمیشه باید تلاش کرد تا بتونی از کمند مشکلات خودتو رهایی بدی و این خودش یه اراده ی محکم نیاز داره و ملزوم رهاییه

واسه استارت اولیه همیشه یه مشوقی باید باشه من اون مشوق رو ندارم و امیدوارم بدستش بیارم


خستمه حال زندگیو ندارم همه چی هم که گرون شده و خبری از ارزونی نیس همه ناراحتن همه مینالن ولی کسی چیزی نمیگه نمیدونم این قافله ی کج به کجا خواهد رفت نمیدونم نسل من و هم نوعای من که تو سن من هستن به کجا خواهند رسید برا همشون صبر و استقامتو ارزو دارم و امیدوارم همه چیز یه روز بهتر بشه خیلی خیلی بهتر از این چیزی که الان هست

امیدوارم یه روز خوبی که هیچکس گفت بیاد

من که خیلی خسته ام ازین زندگی ازین جامعه ازین مردم تظاهر کننده به خستگی و ملالت ازین بی خیالی ها از همه چیز خسته ام

شب بخیر




کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن / به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

بباد ده سر و دستار عالمی یعنی / کلاه گوشه به ایین سروری بشکن

به زلف گوی که ایین دلبری بگذار / به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن

برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس / سزای حور بده رونق پری بشکن

به آهوان نظر شیر افتاب بگیر / به ابروان دوتا قوس مشتری بشکن

چو عطر سای شود زلف سنبل از دم باد / تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد