از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 14 اسفند ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام وقت بخیر امیدوارم خوب و شاد و سالم و سلامت باشید

البته عید هم کماکان در حال نزدیک شدن بهمونه و داره میاد پیشاپیش و پیساپس عیدتون مبارک و امیدوارم سالی پر از خیر و برکت واسه همه مردم ایران باشه مخصوصا خودمون

یه هفتس که چیزی ننوشتم

حال و حوصلشو ندارم خستمه بخدا قسم حال نفس کشیدنم ندارم چه برسه به کارای دیگه مامانم بم گف برو لباس عید بگیر من گفتم ننه جون من حال نفس کشیدنو هم ندارم بم میگی برو لباس بگیر

این هفته که گذشت هم چنان دوران انزوا و تنهایی و زجر بود من کل حیث المجموع دوران خوبی نیس

یه بار با رضا دعوام شد سر دادگاه و ازین بحثا ;دیشبم خونمون بود صب بم گف بریم سر کار منم هر کاری کرد بلند نشدم باش برم و ناراحت شد رفت.

دیگه اینکه دوبار دادگاه رفتیم ببینیم پروندمون چی شد بار اول رفتیم گفتن پروندتون تو نوبت رسیدگیه بتون ز میزنیم رفتیم با رضا سر کار از دادگاه تماس گرفتن نه من برداشتم نه رضا نه اینکه عمدا باشه ولی بر نداشتیم بار دومم رفتیم که پرونده رو رسیدگی کرده بودن و مام نرفته بودیم و گفتن رای نهایی اخر فروردین یا اولای اردیبهشت میاد

با سارا جرو بحثم شده همش گیر میده میگه بام بمون البته دیشب به خاطر تماسی که با رضا دوستم گرفته بود باش قطع رابطه کردم و اونم خیلی التماس کرد و گریه ولی دلم واسش سوخت اخه مسئله ای الکی بود

صبح که رضا ساعت 7 رفت من خوابیدم تا ساعت 1ظهر خواب دریا رو دیدم وای که وقتی بیدار شدم حالم خیلی خیلی بد بود

خواب دیدم تو همین خونه ای که الان هستیم , هستیم و اون با ماشین باباش میاد در خونمون و بم میگه بیا درو باز کن البته رضا هم قبل از اینکه دریا بیاد خونمون بود تو خواب بعدش من میرم درو براش باز میکنم تا میاد داخل دستمو میگیره میخواد بوسم کنه بش میگم نه نه منو بوس نکن گناهش خیلی زیاده و ازش فرار میکنم میرم تو پارکینگ خلاصه منصرف میشه

بعد با دریا اومدیم بالا تو اتاق من دریا تا دید رضا هم هست اوقاتش تلخ شد و بم گف اگه رضا هم بود چرا بمن گفتی بیام داخل منم گفتم نمیدونستم بدت میاد ازش خلاصه رضا میخواست به اما چون دید منو دریا تنهاییم نرفت بعدش یه مدت نشستیم و دریا اومد که بره من تا دم در همراهیش کردم و اونم رفت البته میخواستم بوسش کنم ولی رضا نزاشت و اون رفت و منم بیدار شدم از خواب...

ولی همین که بعد این همه مدت تو خواب دیدمش خیلی خوشحالم کرد اصن حال اومدم خیلی باحال بود دوس داشتم بیدار نشم اصن

دیشبم باشگاه بودیم و اتفاق خاصی نیافتاده و من همچنان روند گناه کنی رو ادامه میدم و گناه میکنم و نمیدونم اون دنیایی که عبور همه سخته من چطور باید عبور کنم خدا رحمم کنه که خیلی گناه گردنمه

حالا میبینی دارم این حرفارو میزنما ولی تو عمل همش گناه میکنم ینی فقط بلدم حرف بزنم ...

اصن خوشحال نیستم عید داره میاد اخه هر سال عید ما تکرار سال قبله همونایی رو میبینیم که سالای قبلم میدیدیم وباهاشون در ارتباط بودیم

همه چیز تکراری خنده های مصنوعی کارای الکی یه نفس کشیدن بیهوده

زندگی این نیس زندگی که توش نشاط نباشه شادابی نباشه حرکت و تحرک نباشه خوبی نباشه زندگی نیس

البته مردم دیگه توان خوب بودنو هم ندارن اجیل کیلو 40 هزار تومنی و موز کیلو 4 تومنی و پراید 18 میلیون تومنی چیزی واسه حرف نداره


وقتتون خوش و شاد





شاد باشید و خرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد