از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

سه شنبه 10 اردیبهشت ماه 1392

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام

بعد از ظهری رفتم حموم دلم واسه خودم سوخت حتی موقع شام هم خیلی ناراحت شدم اخه شب فوتبال داره بین دو تا باشگاه معروف منم از ظهر تا الان بخ خودم هزار بار گفتم که بعد از ظهر میرم تخمه میگیرم میام با فوتبال میبینم ههههه خیلی دلم گرفت گفتم منو ببین شادیم شده این اینو هزار بار به خودم گفتم... مسخره اس


زندگیه یه نفر وقتی شاد میشه وقتی از خودش احساس رضایت میکنه که بتونه اون چیزی که تو فکرشه رو عملی کنه وقتیه که بتونه اراده ی خودشو ابراز کنه همین موقع اس که رضایت تو وجود فرد شکل میگیره ولی من هنوز نتونستم خواسته های اولیمو جامه ی عمل بپوشونم و اینه که نارضایتی از خودم و زندگی و همه چیزو واسم به ارمغان اورده


دلم خیلی گرفته ایشالا شماها شاد باشین همیشه شبتون خوش



افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند بجا تا نربایند دگر

ناآمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه میکشیم نایند دگر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد