از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

دوشنبه 23 اردیبهشت ماه سال 1392

روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی؟
فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفا کن
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفره * نه نان ربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه ز تن برد سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد؟

یابهر فریب خلق کوشد؟


دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان

دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
یا آنکه خری ز روی تزویر
خر های دگر کشد به زنجیر؟
هرگز تو شنیده ای که یک خر
با زور وفریب گشته سرور؟
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدن محال باشد
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هر چند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد