از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

کم دارمت...!

دست های یخ زده ام را رو به افتاب میگیرم...


سرخ میشوند...


خجالت میکشند...


کسی جز تو گرمشان کند...




نظرات 1 + ارسال نظر
هستی خانم چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ

هنوز هم وقتی باران می آید:تنم را به قطرات باران میسپارم...می گویند باران رساناست: شاید دست های من را به دستان تو برساند.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد