از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1396/07/21

سلام 


داشتم فک میکردم ک زندگی من از کجا تموم شده 

خیلی فک کردم اول ب خدا توپیدم ک اگ من اشتباه کردم و بد بودم قبول ولی دیگران هم مقصر بودن اون دنیا همشو ب حساب من نزن

فک کردم دیدم از همون اول زندگی خراب بود فک کردم ببینم از کجا یهو همه چی تموم شد دیدم از خیلی خیلی قبل شاید قبل از دبستان دیگه خوشی نبود...

شاید بگین هرچی بگی هرچی فک کنی همون میشه همون انرژی ای ک بیرون میدی همون بهت بر میگرده ولی خب اینطوری هم نیست ک همش انرژی آدم باشه

یه عمره ب پول فک میکنم ولی تغییری حاصل نشده ک پس همش افکار نیس

اولش خراب زدیم وسط زندگی دیدیم اونجا هم خراب زدیم یکم جلو تر خراب اینجا هم ک هستیم خراب 


اگر اقبال هر کس رو اول بوجود آمدنش بنویسن و مث یه فیلم دکمه پخش رو بزنن و همه چی رو داستان بره جلو خیلی الکیه

حس میکنم گرچه آدم بدی بودم ولی حقم میتونست بهتر باشه،  ینی میتونست بهتر از خیلیا باشه ک بد تر از من بودن و وضع بهتری دارن ولی من برعکس سرم اومد

دنبال قیاس و دنبال مال مردم بودن و چشم داشت ب مال دیگران نیستم چون حس میکردم خدا همه چی دستشه

هنوزم حس میکنم همه چی دست خداستا ولی اوضاع الان رو درک نمیکنم 


پیرو یه حس بودن 10 سال از عمر رو خراب کنه این حق من نبود شاید یک سالش لذت باشه دوسالش اقتضای جوانی باشه ولی بقیه اش مصیبته 


نمیدونم کلا حسم با وجود خیلی چیزا خوش نیس مادی تقریبا کم نداشتم ولی بجز مادیات خیلی چیزا رو محروم بودم

ولی خب دنیا میچرخه و زندگی جریان داره همه چی یه شکل نمیمونه اگر خدا بخاد میتونه در عرض یک روز خیلی چیزا تغییر کنه و بهتر بشه


امیدواریم ب رحمت و بخشش خدا ک اگر رحم نکنه بدترین بنده اش میشم من


1:48 دقیقه  بامداد جمعه 21 مهر ماه 1396

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد