از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

۱۴۰۰/۱۰/۲۶

سلام



خیلی وقته ننوشتم اینجا ک البته گمونم مهم هم نبوده :)) از تیر ماه ک نوشتم تا الان کلاس پینگ پنگ رفتم ک خیلی خوبه جوش رو دوست داشتم ( javesh ) ادم های جا افتاده و خفن و کار درست ، ورزششم ک خوبه

دیگه با خیلیا قطع رابطه کردم تو رفقا دیدم بدرد دوستی نمیخورن خودکشی کردم ماه قبلی تیغ زدم گردن و دستو ک نبرید ولی جاش قشنگ شده با بابام دعوام شد چاقو کشیدم و اینا ماشین خرید برام دو هفته شیراز بودم به علت بیرون شدن از خونه دکتر روان پزشک رفتم اسنپ کار کردم یه مدت قلیون کشیدم عرق خوردم دیشب ابجو خوردم کلی اتفاق ازین قبیل  افتاده

الانم در کل خیلی اوکی نیستم ولی بد هم نیستم قرصا بد نبودن یکم بی خیال میکنه ادمو ولی اون روز دکتره زنگ زد گفت اگر افکار خودکشی داری هنوز باید بیای ک گفتم ندارم الکی :)) گولش زدم بعدا میرم والا فک کرده وضع توپه هر روز پاشی بری مطبش

در کل میگذره مثل همیشه

امشبم باشگاه دارم برم ببازم و بیام D:

ایشالا شما خوب و خوش و سلامت باشین خبری ک از هیچکس ندارم ولی هرجا هستین خوش باشین بوس به کله هاتون


نظرات 2 + ارسال نظر
دیونه جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام خوبی

سلام خوبی فدات شم تو چطوری خوبی
بد نیستم میگذرونم شکر خدا
پیدات نیستا چخبر مبرا

دیونه دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 12:11 ق.ظ

علیک السلام
خوبم ممنان تو چطوری من همیشه هستم تو نیستی

سلام عرض شد
خوشحالم هستی هم بخاطر وجود یه دوست خوب هم اینکه فکر کنم تنها کسی ک این وب براش کمی مهمه تویی
سعی میکنم بیشتر باشم زین پس
سالم باشی هرجا هستی دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد