از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1401/11/23

سلام وقت بخیر


امروز روز باحالی نبود

البته ک هر روز روز باحالی نیست ولی امروز ازون روزاش بود ک ضد حال بودو باید تظاهر کنی ب خوب بودن بخندی وانمود کنی همه چی اوکیه و ماسک خوب بودنو بزنی در حالی ک از درون داغونی

عصر رفتیم یه مورد رو دیدیم ک دختره ژیمناستیک کار بود قرار شد خبر بدن ندادن اخر شب هم رفتیم روستای کنکان نزدیکای فساس یکی دیگه رو دیدیم ک اینو هیچکس موافق نبود خانوادشم کلی سختگیر بودن دنبال ادم مذهبی بودن و عقیده دار ک من ازوناش نبودم (15 روز هم فرصت خواستن جواب بدن !!!!!!!!!!!!!)نخست وزیر هم اینهمه وقت نمیخواد واسه پاسخ دادن

تو راه برگشت ب خونه بودیم ک بابام گفت اگر مامانت گذاشته بود برات دریا رو میگرفتیم  گفتم چطور گفت همون موقع ها ک میشه سال 90 مامانت زنگ زده به نامادریم گفته به دختر برادرت بگو دست از سر پسر من برداره اینو شنیدم کلی فکر رو سرم خراب شدک چرا یه مادر نخواسته پسرش به کسی ک دوستش داشته و حتی هنوزم داره برسه این خیلی فجیعه ک به پدر یا مادر بخوان تو چنین تصمیمی اینهمه مداخله جویانه وارد شن و تهاجم بگیرن

اگر اون تماس نبود شاید من اصلا افسرده نمیشدم چون نرسیدن ب دریا باعث شد من افسرده شم به قرص رو بیارم تصادف کنم پام بشکنه پلاتین بره تو پام ده بار با صد روش مختلف خودکشی کنم نتونم درسمو بخونم نتونم تو هیچ کاری موفق شم و هنوزم اثراتش باشه ، سه چهار بار کما رفتن و بیهوش بودن و بستری شدن بیمارستان روانی شبی 15 تا قرص اعصاب خوردن بی معنی بودن زندگی ، روح مرده و هزارتا اسیب دیگه ک از درون و بیرون دارم اثر یه تصمیم اشتباه مادر خود ادم باشه


هرجا هم میریم مجبورم نامادریمو مادر معرفی کنم ک صد البته نه میتونه نه میدونه سلیقه ی پسرشو یا اینکه توانایی اینو داره ک منو به خواستم برسونه چه بخواد چه نخواد ک اکثرا براشون مهم نیست نامادریا همینطور که اعتراف کرد من فقط بچه های خودم برام مهمه و دوست دارم و نمیتونم کس دیگه ای رو دوست داشته باشم و منم توقع بیجایی هست ک ازش بخوام برام مادری کنه ، کاری ک مادر خودم نکرد و کس دیگه ای رو پیش خودش خواست تا پسرش یا دخترش


تصمیمات اشتباهش باعث نابودی من و خواهرم شده و این بسیار ازار دهنده اس برا کسی ک توی گذشته زندگی میکنه

نگو ک اونا موافق بودن من و دریا به هم برسیم و این وسط تنها مخالف مادر من بوده و این دونستنش برام خیلی دردناکه

واقعا خستم دلم خواب میخواد زیاد ، ازینکه میرم و هرکسی میبیندم منو رد میکنه برام عذاب اوره ادمی نیستم ک دور عیاشی یا هزارتا کثافت کاری بوده باشم حقم نیست اینطوری باهام برخورد شه شایدم من زیاده خواهم ، نمیدونم ...


تصویر دستمه


همینطور ک پارسال رگ دستمو زدم و بخیه خورد


قرص شبامه









این اهنگم قشنگه دان کنین بگوشین

فدا


نظرات 2 + ارسال نظر
تراویس بیکل یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 10:30 ب.ظ https://travisbickle1.blogsky.com/

تو خودت هزار تا مشکل و بدبختی و بیماری روانی و جسمی داری.چرا فکر میکنی با ازدواج مشکلاتت حل میشه؟واقعا در عجبم از پدر و مادرت که میخوان یه دختری رو بدبخت بکنن به خاطر خودخواهیشون.
بنده خدا،اول برو درمان شو بعد به فکر ازدواج بیفت.از بیمارستان روانی ترخیص نشده دنبال ازدواجی،تو هنوز جای تیغ رو دستت و طناب دار دور گردنته بعد میری خواستگاری.واقعا در عجبم تو چه جور آدمی هستی.خانواده ات کیا هستن؟اینایی که خواستگاریشون میری کیا هستن؟

دقیقا نظرتون صحیحو درسته منم با شما هم عقیده هستم و اصلا پی ازدواج نیستم ک بخوام کسیو بدبخت کنم اینو از صمیم دل میگم
من یه ادم مضر برای جامعه و خودمم و سعی میکنم نباشم امیدوارم محقق بشه

دیونه جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام خوبی
به حرف این و اون گوش نکن ازارت میدن
تو به یک دوست خوب و یک هم صحبت و عشق و محبت و زندگی اروم نیاز داری یه زندگی واقعی باید تصمیم بگیری خوب ادارش کنی باید صبر و تحمل داشته باشی هر ادمی یه نوع خطایی داره اگه اون زن زندگیت رو خوب انتخاب کنی اگه به ته رسیدی اگه ازیتش کردی با خودت بشین فکر کن از دستش نده تو باید زندگیت رو بسازی اونم درست هیچ کس نمی تونه کمکت کنه فقط خودت از زمان وقت نترس احتمال داره سالها باید تحمل کنی اشتباهات خانوادت رو انجام نده این قرصها رو هم بنداز دور تو هیچیت نیست بخدا فقط به یه همزبون مهربون احتیاج داری فکر خودکشی هم بنداز دور چون این کار ازارت میده به فکرهای خوب فکر کن این همه به خودت ازار و اذیت نده تو در یک خانواده بزرگ شی نمی دونم شاید این سببش باشه محبت نبوده
تو مهربون و خوب هستی خیلی هم حساس خودت رو کنترل کن ازدواج کمکت می کنه از این توهمات خارج بشی به حقیقت زندگی فکر می کنی کسی که تو رو دوست داره بخاطرش داری زندگی می کنی امیدوارم فهمیدی چی گفتم از حرفهام چیزی فهمیدی یکم در نوشتن مشکل دارم تو خوب هستی یکم به افکار منفی فکر نکن به فکر ازوداج باش ببین چقدر اثر خوب تو زندگیت می زاره منم برات دعاء می کن فراموشت نمی کنم دوست خوبم

سلام عزیزم خوبی
ممنون بابت نظری ک نوشتی و حرفای پر از صداقت و راستی و خلوص نیتی ک زدی ازت ممنونم
حتما همینی ک میگی هست و شکی درش نیست ولی فعلا شاید افکاری دور و برمه ک منو ازار میدن و نتونستم تحملشون کنم یا کمشون کنم دارم میجنگم سعی میکنم خلاص شم میخوام بهتر باشم و دارم روش کار میکنم یکی دو روزه یکمی حسم بهتره بیشتر وقتمو بیرون میگذرونم و این کمک میکنه
امیدوارم برای تو هم اتفاقای خیلی خوبی رقم بخوره نیاز جان ممنون ک همیشه مطالبمو میخونی و با عشق پاسخ میدی الهی لایق چنین محبتی نباشم
تو نه منو دیدی ن من تورو ولی خوشحالم همچین حس دوستانه و خوبی بینمون هست و از داشتنش ب خودم میبالم
دوستدارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد