از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1401/12/01

سلام

از معدود دفعاتیه ک من صبح بیدار میشم و صبح مینویسم ساعت 8:05 دقیقه صبح دوشنبه یکم اسفنده

و متاسفانه خبر خوبی نشنیدم

خبر بد هم اینکه کسی ک سه سال با هم بودیم دیگه نیست و نامزد کرد و رفت و این خیلی منو متاثر کرد و ناراحت کرد

اصلا برام درکش اسون نیست  روزای اخر اصلا خوب نبودیم با هم و من خیلی تند رفتم و واقعا بخاطرش متاسفم


تو زندکیم خیلی ادم اروم و متین و صبوری بود برعکس من قدر ندونستم و همش بحثای الکی کردم و بهش سخت گرفتم ولی با وجود اینکه دلم سخت شکسته براش خوشحالم ک اتفاق خوبی توی زندگیش افتاده و راه درست زندگیش رو پیدا کرد و سر و سامون گرفت


الان واقعا داغونم ازین ک شنیدم چنین چیزی شده خیلی از یادگاریشا مثل عطراش لباسایی ک برام گرفته وسایلای دیگه هنوز پیش منه هنوز کاغذ کادو هاشو هم دارم

ولی بهش تبریک گفتم امیدوارم پیامم بدستش رسیده باشه و بخونه حداقل


دو سه ماه پیش ک بار اخر دیدمش سیگار کشیدم جلوش و شدید ناراحت شد ولی بهش قول دادم دور سیگار و مشروب و قلیون نرم ولی شاید قولمو بشکونم الان واقعا نیاز دارم به یه مسکن ک منو بکشه بیرون ازین هوا

نمیدونم بعدش چی بشه ...

اما برات بهترین ها رو ارزو میکنم همچون اسم زیبایی ک داشتی امیدوارم همیشه لبت خندون باشه و به بهترین ها برسی و شادیتو ببینم یا حداقل خبرشو بشنوم


دوستدارت...


اخرین عکسی ک برام فرستاد








نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 09:07 ق.ظ http://golneveshteshgh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد