از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

1396/4/19

سلام خوبین خسده نباشید :)


اصن کف میکنم وقتی میام اینجا سلامو علیک میکنم ینی به عقل نداشته ام شک میکنم خو اینجا روزه روزش پشه پر نمیزنه حالا ک دیگه نوروزشه


والا در بهترین حالت دوتا بازدید میخوره خخخخ اوضاعی داریما


اول از همه حس میکنم هرچی ک میبینم و حس میشه و ایرادی ک هست , مشکل از منه نه دیگران مثلا ادم پیش خودش میگه چرا فلان چیز رو ندارم این اول از همه نوک پیکان اتهام طرف خود ادمه که چرا نرفتی برای بدست اوردنش تلاش نکردی

اصن بهش هم فک کنی میبینی عادلانه نیست یکی دیگه بیاد تلاش کنه یه چیزو به دست بیاره بعدا تو همیطو مفتی بدستش بیاری بدون تلاش

یه گوشی ادم بخاد بعد بره بچسبه به مادر پدر بگیره برات بدون هیچ تلاشی بگیری تا کسی ک میره شش ماه کار میکنه قرون قرون پس انداز میکنه و میخره خیلی فرق داره ادم تا یه سنی میتونه توقع داشته باشه از پدر مادر ولی بعدش دیگه خود ادم خجالت زده میشه یکی مث من 24 سال به اندازه ی الاغی وحشی سن دارم بیام توقع هایی ک شاید اصلا هم معقول نباشه از کسی بکنم

حقیقتا اصن بحث گوشی و این چیزا نبود مثال بود داشتم با خودم فک میکردم ک هرچی میرم جلو میبینم این چیزایی ک بهش فک میکردم و میگفتم شاید بشه شاید این اتفاق بیافته , میبینم ک همش حالت سراب داره

یه شش ماه پیش  , یکم قبل میگفتم حالا زندگی رو ولش بابام گفته زن بگیری ساپورتت میکنم فلان میکنم و بیسار من حامی ات هستم من خرجیتونو میدم و اینا , الان ک دارم میبینم , میبینم اصن ایطو نیست ینی هیچوقت دوس ندارم به این تکیه بزنم ک زندگیمو کس دیگه ای بسازه و من بیام استفاده کنم ولی داشتم تکیه میزدم و میخاستم بپذیرمش ک همینی ک میگم , هست  . دوس داشتم حقیقتا هم همین باشه ینی کی بدش میاد اماده همه چیز داشته باشه بی زحمت جواب هیچکس

البته اینم بگم ک بابام امتحانشو همه جوره پس داده ها ینی قرار بود شهریه دانشگاه بده اصن ترکوند مارو صب روز امتحان بزور پول رو میداد با فیش بانکی بدون کارت ورود ب جلسه میرفتی سر امتحان تا این حد حامی بود و قوی عمل میکرد

الانم میدونم هیچ تغییری حاصل نشده و همه چیز همون روال سابق رو داره شاید خیلی هم بد تر بشه وضع

گاهی فک میکنم مث یه ادم ازاده انتحاری بزنم برم یه جایی شروع کنم حمالی کردن یه جا کم کم یه چیزی جمع میشه بالاخره میشه یه اتاقی اجاره کنی و بمونی بعدا هم یکم بیشتر کار کنی و تلاش کنی دوزار ده شاهی در بیاری گذران زندگی کنی یکم هم خوش شانس باشی شاید بتونی موفق هم بشی

اما بدی کسایی مث من اینه که یه عمر روی دست رنج پدر مادر زندگی کردن و خوردن و خوابیدن ک دیگه اراده و کششی برای فعالیت نداشتن من شاید از لحاظ عاطفی و محبت جز فقیر ترینا بوده باشم ولی از لحاظ مالی همیشه از اطرافم بهتر بودم و این شاید خودش یه ضربه باشه برای ادمی ک دیگه امیدی به تلاش برا موفقیت هاش نداشته باشه

حس خیلی بدی دارم


بازم دوس دارم نباشم حس میکنم کاش میشد همه چیو پاک کرد از اول نوشت

اصن تو خودم نمیبینم زن بگیرم برم جلو کار کنم صب از شش صبح تا هشت شب بعد بیام یه لقمه نون بخورم با زن جر و بحث کنی بعد بگیری بکپی و این داستان هر روز صبح برات تکرار بشه و سرخورده شی و احساس فلاکت و بدبختی کنی

بچه بیاری بعد بچه ات از خودت بد تر بشه همش جر بحث با بچه شعور درست حسابی هم ک ندارم دیگه خونه بشه میدون جنگ

دوس دارم برم عقب یا اینکه کلا برم کلا خوش ندارم با اینده روبرو شم و بجنگم باهاش من ادم صلح طلبی هستم حس و حال جنگ با این و اون ندارم دلم میخاد یه سری چیزا داشته باشم بشینم با همونا زندگی کنم کتاب بخونم به تولید علم کمک کنم ورزش کنم اهنگ گوش بدم حال اینو ندارم برم سوار ماشین شم برم تو خیابون یکی بپیچه رو دستم اعصابم بریزه به هم برم تو صف نونوایی برا دوتا نون بجنگم سر گوشت بجنگی سر لباس سر ماست اصن حس میکنم شان یه ادم نی بخاد خودشو درگیر ای چیزا بکنه ینی ایقد خوار و بدبختیم ک باید سر همه چی بجنگیم با زن جنگ با مردم جنگ با خدا جنگ با خودت جنگ از بس توی جو جنگ و این چیزا بودیم  دیگه کسی خوبی نمیکنه به کسی ینی من ک ندیدم شاید تا 17 سالگی میدیدم ولی دیگه از یه جایی به بعد فهمیدم همه راه خودشونو میرن و کسی به کسی کاری نیست حتی بابا ننه ی ادم ک بهترین ها رو میخان برای بچه هاشون ,  البته این در کتاب ها بهش زیاد اشاره شده ولی من ک چیزی ندیدم

هرچی شدم خودم شدم حمایت های مالی بی تاثیر نبوده ولی چیزی از لحاظ عاطفی ندیدم چیزی ندیدم ک بهم بگه برو رشد کن برو بجنگ تو هم یه شخصیت داری توی جامعه تو هم توان رشد کردن داری تو هم میتونی قوی باش (همه ی اینارو توی کتاب خوندم ولی میدونی یه سری چیزا رو باید یه کسای خاصی به ادم بگن)تا باور پذیر شه و بتونی بهش جامه ی عمل بپوشونی

داغونم میتونم حس کنم , هرکی منو رودر رو ببینه میگه ایول عجب ادم شاداب و سرحالیه اصن یه درصد هم فک نکنم فک بکنه من یه ایجور افکاری داشته باشم ولی خو حقیقت چیز دیگری است


میدونم دل خیلیا رو شکوندم چون همیشه حس میکردم شاید اگ روراست باشی چیزی ک واقعا حست هست رو به طرفت و همدمت و پدرت و مادرت بگی خیلی بهتر باشه ک بخای هضمش کنی و حست رو کنار بزنی و تو خودت بریزی ,  کسی نبوده بهم یاد بده اگر تو یه جایی بدی دیدی و گذشت کردی شاید یه جا یکی هم از تو بدی ببینه و گذشت کنه همیشه بدی دیدم و بد پاسخ دادم بد بودن مث خودشون بودم خیلی تلاش کردم و خواستم ک بهتر باشم و خوب باشم و کمک کنم ولی یه جا دیگه میبری از خودت میگی بابا من این همه سختی میکشم اینهمه درد توی دلمه ولی کسی براش مهم نی کسی نمیاد بگه خرت به چند میگی بزار مث اونا شم و من دارم مث اونا میشم



قدیم وقتی مینشستم با خودم دو دوتا چارتا میکردم میدیدم هی کارنامه ی عملمون هم بد نی جز دو سه تا سیاهی ک طرف حسابم خداست نه مردم هیچی نمونده بقیه رو با تبصره و تک ماده میشه پاس  شی ولی الان دیگه ایطو حس نمیکنم ,  حس میکنم به خیلیا بدهکارم به خیلیا بخاطر حسم به خاطر خواسته ام به خاطر دلم ضرر زدم و ناراحتشون کردم الان دیه حس میکنم خدا هم دستش بسته اس برا کمک بهم حس میکنم ناگزیر هستم ک بزارم هرچی میخاد سرم بیاد بیاد حس میکنم اگ اواری هست ک باید ریخته شه رو سرم باید بزارم بریزه باید زیرش بمونم باید دفن شم حق من همینه ک اگر ظلمی کردم تقاصش هم بدم ولی نمیخام تقاص کارمو کس دیگه بده خودم باشم بهتره


همیشه حس کردم درست ترین راه برا رسیدن به راه حل اسون ترین و سریع ترین  راهی هست ک میشه رفت هیچوقت دوس نداشتم تلاش کنم زحمت بدم برم حلش کنم مشکل اصلی اینه


امیدوارم به هر کس بدی کردم من رو ببخشه و به پای نادونی و خریتی ک همیشه از اول همراهم بوده و تا اخر هم هست بگذاره


در پناه خدا باشید





یه زمانی عاشق این بودم خخخ ولی میگم شاید دستمایه ی طنز خیلیا بشه ک میشناسنم  میخاستم با دوچرخه برم کره ببینمش تا این حد همه مجله هاشو داشتم دیگه هیچی قشنگ نی حتی اون حس بچگیا ک ادم به یادش شاید احساس شرمندگی کنه :((