از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

تمام گفتنی ها...

لازم نیست بین دونفر حرفی گفته بشه ...


همین که دستتو اروم بگیره


و یه فشار کوچیک بده...


همین تموم گفتنی هاست...



هوای رفتن

میروی و پشت سرت اب نمی ریزم...


وقتی هوای رفتن داری،


دریا را هم به پایت بریزم برنمیگردی....



شریک بی خوابی های من ...

هرچند نمیدانم خوابهایت را با چه کسی شریک میشوی...


اما...


هنوز شریک بی خوابی های منی....




اغوش خودم...

در اغوش خودم هستم...


خودم را در اغوش گرفته ام...


نه چندان با لطافت ونه چندان با محبت...


اما وفــــــــادار وفــــــــادار...

یک فنجان چای...

دلم نه عشق میخواهد...


نه دروغهای قشنگ...


نه ادعاهای بزرگ...


نه بزرگ های پرادعا...


دلم یک فنجان چای داغ میخواهد و


یک "دوست" که بشود با او حرف زد و


"پشیمان"نشد...


بهانه...

میخواهی بروی؟!


بهانه میخواهی؟!


بگذار من بهانه را دستت بدهم...


برو به هرکس پرسید چرا؟!


بگو لجوج بود؛همیشه سرسختانه عاشق بود...


بگو فریاد میکرد؛همه جا فریاد میکرد که مرا میخواهد...


بگو دروغ میگفت؛میگفت هرگز ناراحتم نکردی...


بگو بی احساس بود؛به همه فریاد ها،توهین ها و اخم هایم


لبخند میزد...


بگو او نخواست؛نخواست کسی جز من در قلبش خانه کند....




فکر نبودنت...

هروقت از کسی ناراحت شدی...


یه لحظه...


فقط یه لحظه ....


به نبودنش فکر کن........



...

برای خودم مردی شده ام.....


این روزها،در سکوت، سرسخت گریه میکنم....


ولی!!!!


دنیا مواظبم باش....


قلبم هنوز زنانه میتپد....