از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

چهارشنبه 13دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


بازم گناه ولی دیگه توضیحش نمیدم خودمم خسته شدم الان میشه 4 روز پشت سر هم گناه ...


درسم نخوندم و کلا الان دپرسم و ضد حال و میخوام برم بخوابم تا کمی ازین دنیا و ادماش و مخصوصا خودم راحت باشم تا فکرم به هیچ چیز مشغول نباشه دلم میخواد بخوابم تا چند روز خواب باشم اصلا بیدار نشم خیلی خوبه اصلا حال میده هیچی ازین دنیا رو نفهمی تو یه حال و هوای دیگه واسه خودت خوشی کنی و عشق و صفا چیزت تو این دنیا باشه خوش ندارم زنده باشم بخدا

این چه زندگی ایه این چه خداییه خو چرا منو برنمیداره پیش خودش چه فکری میکنه منو چی دیده چرا گذاشته من هنوز که هنوزه زنده باشم و الواتی و عیاشی کنم و اون ساکت باشه حیف که خداس وگرنه هرچی تو دهنم میومد خالی میکردم

من

3 ماه پیش تصادف کردم با سر اومدم زمین سرم زخم شد خو چرا همون موقع منو بر نداشت گذاشته تو این دنیا زجر بکشم اونم اون دنیا واسه خودش گناه بنویسه و پرونده ی مارو قطور تر کنه ایشششش

زندگی ای که توش خونواده نباشه دل خوشی نباشه ادم خوب نباشه هیچ چی سر جاش نباشه میشه بش گفت زندگی

همون سگ رو تصور کنی غذاش سر جاشه وظیفه ی نگهبانیشو انجام میده و خور و خوابشم مرتبه مثه من نیس که اونم داره بهتر من زندگی میکنه و من ....

تو راهی ام که یه سومش گذشته و خوشی توش نبوده دلمونم به اون بالایی خوشه  ,نا و توان تلاشم نداریم راستشو میگم حال ندارم وضعو تغییر بدم و تقاضای معجزه دارم خو خدا اگه میبینی من نمیتونم تغییر بدم تو تغییر اساسی بده تا ما واسه یه بارم شده عظمتتو با چشامون ببینیم


بعد از ظهر تو این فک بودم یه پنجی قرص بزنم بخوابم تا راحت شم اما دیدم قبلا هم ازین غلطا کردم و هیچی نشدم چه برسه به اینکه بمیرم و راحت شم

مرگ هم شده یه ارزوی دست نیافتنی که واسش باید به خدا اصرار کنی تا شاید ادمو برداره

هیچ اجر و قربی پیشش ندارم که وضعمو همینجور راکد گذاشته و اصلا و ابدا توجه نمیکنه البته لیاقتم هم همینقدره بیشتر نیس

خدایــــــــــــــــــا کم اوردم میشنوی یا ...

وقت خوش تا فردایی بدتر ازین چیزی که الان هست...




هرجور طالبی باش راحت و بی خیال بهتره نه؟؟؟؟

چه میدونم چی درسته کدوم غلطه

چهارشنبه 13 دی ماه 1391


بسم الله الرحمن الرحیم


شب شما خوش و لحظه هاتون رنگی وشاد انشاالله

خوبین خوشین سلامتین

شکر خدا انشاالله همه خوب باشن


من که طبق روال همیشه که ناامیدم و ناراحت و دلخوشی به خودم ندارم تا بخوام راضی باشم ازین زندگی

چرا؟

چون بازم گناه زدم به بدن و حسابی از چرتکه ی خوبان و بندگان خدا دورشدم و دارم فاسد و فاسق میشم

چی بگم ازین دنیا که نگفتنش بهتره

ادم پست که شاخ و دم نداره اینا یکیش من حالا به هرکی بگی من اینجورم میگه نههههه ببین چه پسر خوبیه چه اروم و صادقه اصلا لنگه نداره نمیدونن من یه موجودیم که دو نداره

سارا رفت مشهد و گفت زنگ نزن و اس نده دیروزم ز زد 15 مین صحبت کردیم و ازین بحثا که اصلا خوب نبود

پریشب که خواستم با علی و رضا دوستام بریم پارک که بابام ازشهرستان اومد و من رفتم دنبالش و برش داشتم اومدیم خونه البته با هزااااااااااااار جور اعصاب خوردی و جر و بحث که هردوطرف قضیه سر من خالی میکردن بلکه فرجی از جانب من صورت بگیره

اومدیم خونه و شام و ازین بحثا ...

خوابیدیم و منم خوابیدم پیش مامان اینا ولی مگه ادم خواب میرفت صدایخروپف بابام تا هفتا خونه اونورتر میرفت ولی خودش بایه ارامش خاصی خوابیده بود و اصلا راحتی و اسایش تو وجودش موج میزد اصلا یه وضعی

به چهره ی بابام که خیره شدم دیدم گرد پیری روی چهرش نشسته و دلم سوخت

گوهرایی تو زندگی ماها هستن که قدرشو نمیدونیم وباید مراقب قلب نازکشون باشیم

اخه اونا سرشار از نگرانی و دلهره هستن و وقتی به ما جوونای احمق یه نصیحتی میکنن ما با پرخاشگری بهشون جواب میدیم و ضربه ای محکم به دل نازکشون میزنیم و اونا با بزرگواری هرچه تمام تر به روی خودشون نمیارن

پدر و مادر واژه ی بزرگیست و متاسفانه معناشو هنوز درک نکردیم...

شکر خدا...

صبحم بابامو رسوندم رفت شهرستان و منم اومدم خونه

ظهر گناه و بعد از ظهر بیرون با رضا و علی و حمید رفتیم پارک ازادی و بازی کردیم و خندیدن و منم گوشه هاش میخندیدم نماز مغرب و عشا رو نه دیروز خوندم نه امروز

بعدش داشتیم بر میگشتیم خونه که بحث داشتن دوست دختر و ازین مسائل پیش اومد

یکی از دوستان به این موضوع اشاره کرد که قبل از ازدواج باید با چندتا دختر رابطه نزدیک و شاید جنسی وشایدم نه دقیق نفهمیدم , داشت که منظورش بیشتر رابطه ی فیس تو فیس و رودر رو بود دلیلشم این بود که واسه رابطهی اخر که ازدواج هست تجربه کسب کنی

یکی از دوستای دیگم گفت نه نباید رابطه داشته باشی چون رابطه ی با همسرت به دلیل تعدد رابطه ی قبلی سرد میشه و خوب نیست میگفت زنت دیگه واست طراوت نداره و راضیت نمیکنه

من خودم یه جورایی بینابین قبول دارم ینی یه رابطه هایی کم و بیش داشته باشی اما نه با احساسات قوی که نتونی ازش جداشی اگه رابطه ی جنسی هم باشه بد نیست البته در چهار چوب اسلام که صیغه رو حلال دونسته اما هنوز دل خودم راضی نیست اینکارارو که تا حدی میدونم درسته رو انجام بدم و هنوز به صحت وسقمش پی نبردم

اما درکل زن و مرد برای هم افریده شدن واسه ارامش همدیگه تا مایه ی تکامل هم بشن و رشد وشکوفایی صورت بگیره

امیدوارم همه اونیو که لایقشن به دست بیارن

متاسفانه شرایط ازدواج الان مثه اون قدیما و اون چیزایی که نقل قول میشه نیست تا منه جوون بتونم راحت ازدواج کنم دغدغه های فکریم ازاد شه بتونم رشد و شکوفایی که مدنظرم هست برسم

دخترا پسرای همه چیز تموم میخوان خونه ماشینو مادیات از خود فرد مهمتر شده اخه چشم و همچشمی زیاد شده شاید اینطور فکر میکنن که میخوان با خونه و ماشین زندگی کنن تا با شوهرشون

پسرای این دوره هم خودشون اهل همه کثافت کارین و چشم چرونی و فلان و بسان انتظار دارن دختری گیرشون بیاد صادق چادری ومحجبه و خلاصه همه چیز تموم

البته من خیلی کلینگاه کردم و میدونم خیلی زیاد استثنا وجود داره

دختر پسرای قدیم فقط عشق واسشون مهم بود و بس پسرا کاری بودن و سرکار میرفتن و خرج و برج خونواده رو در میاوردن دخترا هم تا مجرد بودن کمک حال مامانشون کارای خونه رو انجام میدادن تا وقتی موقع ازدواجشون میشد همه چیز تموم و پخته میشدن

اما پسره امروز تا سن 25 سالگی هنوز دستش تو جیب باباشه دختره هم همینطور از بس جلوش گذاشتن و برداشتن چیزی از خونه داری نمیدونه اداب همسر داری رو بلد نیست خلاصه بگم پسر دخترای امروزی از نظر من خیلی کم توان تر از نسل قدیمشونن

شرایط سخته و گناه و فساد هم همه جوره فراهمه و اینترنت و ماهواره هم مسهل کننده ی راه تباهی نسل ماست خدا به فریادمون برسه

یا علی شب خوش





ستایش باد ایزد توانا را ... ربطی نداشت اما ستایش وظیفه ی ماست و خوبه گه گاهی از ته دلمون صداش کنیم.

دوشنبه 11 دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم



به نام انکه منو افرید تا واسش نا سپاسی کنم و گناه انجام بدم و اون اینهمه بزرگ باشه که هیچی به روی خودش نیاره و کرم و لطفش و عذتش بهش اجازه نده تا منه سیاه رو رو بر ملا کنه


شکر که هنوزم نفسی هست و میاد و میره تا ما به لطفش چشم بدوزیم و امید داشته باشیم که یه روزی یه جایی دست رحمتشو به سرمون بکشه و قلم عفو به گناهامون ...


بازم گناه و گناه و گناه و پروژه ی گناه گمونم تمومی نداره و باید مدام تکرار مکررات بشه تا بالاخره بشیم یه مهره ی سوخته اما اما اما ایندفعه متفاوت تر بود با دفعه های دیگه ...

همیشه من تنها گناه میکردم اما این بار با همکاری و همیاری سارا دختر معهود این کار انجام شد و خاطره ی بد دیگری رو هم تو ذهن خودم و هم تو دفتر الهی کشیدم که نقطه ی عطفی واسه ننگ و بی ابرویی منه

میدونی سرنوشت من اینجور چیزی شده الان حس میکنم که با وجود اینکه میدونم و علم دارم به اینکه دوستی من و این دختر اصلا واسم نفع نداره و میدونم و میدونم و میدونم بازم دارم راه بیراهمو ادامه میدم چرا؟؟؟

چون دوست دارم چون منحرفم چون خودمم از گناه خوشم میاد چون باور ندارم که خدا منو میبینه چون بهش ایمان راستین ندارم چون نمیدونم کی هستم چون هنوز با وجود گذشت 20 سال از عمر ننگینم خودمو پیدا نکردم چون نادونم ...

اما خدا دری داره به اسم در توبه که هرکس از اون در بگذره گناهاش بخشیده میشه ولی من این درو کردم بازیچه هی میرم هی میام این در خراب شده دیگه لولا نداره دیگه قابل گذر نیست و به قول معروف چوب خطم پر شده و باید راه دیگه ای و انتخاب کرد یا ساز دیگر ساز کرد

یه جاهایی واقعا دل خور میشم از خودم از کارایی که میکنم اخه ببین ادم دوستای خوب داشته باشه خدای مهربون داشته باشه بابا و مامانی که به فکرمن هرچی هم باشن بازم خاطر منو میخوان اما من یه پسر پست و فرومایه که رو تموم نعمتایی که خدا بهش ارزانی داشته پا میزاره و میره انگار نه انگار که این همه چیز دست به دست هم دادن تا من اینجایی باشم که الان هستم اما قدر اینارو نمیدونم دارم گند میزنم همش اصلا خوب عمل نمیکنم


اما خدارو شکر میگم که هنوزم شاید به اندازه ی یه سر سوزن منو قبول داره شایــــــــــــــد

یا خدا منو نجات بده از ظلالت و گمراهی که درونش هستم تا شاید روزی جزء بنده هات باشم میدونم هیچ وقت جزؤ رستگاران و پرهیز کاران نمیشم اما همون که یه بنده ی معمولی هم باشم ارزشش خیلی زیاده


به نظر من جهنم رفتن هم لیاقت میخواد همینی که خدا جایی درست کرده که ادمای گناه کارش میرن داخلش و تنبیه میشن و عواقب کارشونو پس میدن خودش خیلی لطفه که خدا به بنده هاش کرده تا گمراه نباشن ...

خدایا تموم مردم رو با وجود تموم مشکلات جامعه به راه خودت که راه راسته هدایت بفرما مخصوصا جوونایی که واقعا داره بهشون ظلم میشه هم نسلیای خودمو میگم

آمین




زمرغ و مور در دریا و در کوه

نماند جاودان کس را در اندوه

نظامی


یکشنبه 10دی ماه 1391

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت خوش الان نیمه شب یکشنبه اس و من مهرانم که خیلی راضی نیستم ازین زندگیم


جمعه صبح بیدار شدم(ساعت 11 و نیم) که رضا زنگ زد گفت بیا فلان جا (بلوار هفت تن) مسابقه اس و این حرفا بیا با هم بشینیم نگاه کنیم منم یه چیزی خوردمو زدم بیرون رسیدم اونجا با چنتا سلام احوال پرسی کردم و با چنتا هم روم نشد سلام کنم و با چنتا هم خوش نداشتم و اینا مهم نیس مهم اینه که رفتم اونجا

نشستیم فرم های تالوی مسابقه ی ووشو انتخابی (تیم استان) رو نگاه کردیم و با بقیه خداحافظی کردیم (من و علی) و رفتیم ولی عصر دوتا دیگه رو برداشتیم رفتیم پینگ پنگ و ازین بحثا بعدشم اومدم خونه با دوستم و شب شد

شب با دختره سارا اس دادنامون شروع شد بعد دیدم شارژش تموم شد 200 ت انتقال دادم که اونم تموم شد بهش زنگ زدم با هم حرف زدیم 37 دقیقه که مساویه یه ش دویی ایرانسله

بعدشم چتیدم تا ساعت 9 صبح و تو چت از یه دختر خوشم اومد اما اون از من خوشش نیومد و بهم نه گفت و بعدش خوابیدم

ساعت 9 صبح خوابیدم تا 5 بعد از ظهر ...

بیدار شدم دیدم وقت نماز گذشته منم نمازو نخوندم و مغرب عشا رو هم باز نخوندم فقط عصر ناهار خوردم و یه دوش گرفتم

بعدش حمید یه سر اومد و رفت ساعت 11 رضا اومد و الانم کنارم خوابیده داره خرپف میکنه

منم تو چت رومم و هیچکی نیست

دختره سارا هم واسم یه شارژ ایرانسل 2000 تومنی فرستاد جبران 200 تومن دیروز

2 دقه ام حرف زدیم و رفت لالا

من موندمو رضا که الان خوابه


نظر خودم در مورد خودم تو یه هفته ای که گذشت

به نظرم فاسد شدم داره خدا از یادم میره شدم مثه ادمای دیگه معمولی و بی قید و بند یه جورایی گناه داره واسم عادی میشه و عین خیالم نیست و فساد داره منو ویران میکنه

احساس بدی دارم دلم میخواد تنم ازاد باشه ینی جوری که خودم باشم و یه دنیا شکوفایی استعداد نمیخوام دست و بالمو مثه پرنده ی تو قفس ببندن

من الان همون پرنده ی تو قفسی هستم که خودشو گند میکشه و صاحبش گاهی ابی که سرشار از کثیفیه و توش جلبک های روان شناورند نصیبم میشه و ارزنی از جنس سنگ جلوم گذاشته میشه و بال پروازمو چیده اند اجازه ی پرواز به اوج اسمانهای زیبا رو بهم نمیدن نمیزارن دنیامو ببینم و معنی زیبای زندگی رو درک کنم نمیزارن کسی باشم که میخوام منو اونی میکنن که خودشون دوس دارن

...


با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنی ها گفتمی

والسلام



زندگی جنگ است جانا بهر جنگ اماده شو...

پنج شنبه 7 دی ماه 1391

بســـــــــــــــــــم الله الرحمن الرحیم


سلام و وقت بخیر بازم گناه نمیدونم راجع به دختره که تازه زنگ زد گفتم یا نه

جریان ازین قراره که پریروز فک کنم یه نفر صبح که بیدار شدم اس داذ که سلام مهران صبح بخیر

نوشتم شما نوشت من فلانی ام شماره دادی تو نیل دوست شدیم منم گفتم یادم نیست و بیشتر توضیح داد یادم اومد کیه بعدش اسم و مشخصاتشو پرسیدم و گفت که 25 سالشه ازدواج کرده اما طلاق گرفته و ازین بحثا

گفت بچه نداره تنها زندگی میکنه و تهران هم بود محل زندگیش

خلاصه همین جور اس دادیم و اس دادیم که دیدم یه جورایی بد جور اهل حاله و منم که ندید پدید اومدم امتحان کنم دیدم نه بابا اون وضعش از من بدتره و همه چیزو اس میکنه و خلاصه سر بسته بگم مارو داغون کرد و منم بعدش رفتم حموم و اومدم نت از ساعت 6 تا الان که 2 نیمه شبه یه سر نت هستم البته از 3 اومدم نت تا الان یه شام و حموم وسطش رفتم همین بقیش نت بودم

خلاصه امروزم درس نچ و ثانیه شمار امتحانات داره میاد و من هنوز خونه اولم نیستم و دارم میترسم کم کم که درسارو چیکار کنم الانم بیدارم تا صبح بعدشم تا ظهر فردا خوابم لابد و دیگه همین

از اینکه خوبی و بدی با همه که شکی نیست اما نمیدونم باید گناه و ثواب باهم باشه یا نه اصلا میشه فقط ثواب خالص باشه که به نظر خودم نمیشه اخه اگه فقط خوبی باشه و گناه نباشه ادم میشه معصوم و معصومان فقط امامان و پیامبران هستن نه ادمای معمولی نمیدونم

لطفا مسئولین رسیدگی کن اصن یه وضعی

خلاصه اینه وضعو اوضای ما

نمیدونم با این دختره که منحرف تر از منه منحرفه چیکار کنم

بهش پیشنهاد ازدواج دادم قبول کرد البته ازدواج موقتاااا

فعلا شب خوش تا مکاتبه ی بعدی منه گناه کار با شما پاکان زمین




از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران / رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی / تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند / هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم / محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند / که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت / یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود / لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا / ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن / کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری / شورها در دلم انگیخته چون نوسفران


شـــــهریار

چهارشنبه 6 دی ماه 1391

ای دوای درون خسته‌دلان

مرهم سینهٔ شکسته دلان

مرهمی لطف کن، که خسته‌دلم

مرحمت کن که شکسته‌دلم



سلام و وقت خوش
خوبین خوش هستین
منم خوبم امروز صبخ دادگاه بودم و سازمان بیمه بعدشم رفتم قبض تیلیفونو دادم و اومد خونه خوابیدم تا 6 بعدشم نت و بعدشم باشگاه و بعدشم خونه و نت ...
النم چت بودم که دو نفر در شرف جدایی بودن و من بهشون گفتم که این دوستی و عشقای چتی همش کشکه عشقای واقعی دروغی شدن چه برسه به این عشقای نتی
اون دخی هم گفت من ناز کشیدم اما پسره باهام نیست منم گفتم عشق و عاشقی این چیزارو نمیشناسه گفتم واسه عشقت باید ریز ریز شی تا بهش برسی و عشق ساده بدست نمیاد یه گوهر گرانبهاس که باید واسش همه جور ضربه و دردی بکشی تا بهش برسی
دلم گرفته از بدی هایی که توی مردم و جامعه هست هیچکس به فکر کسی نیست همه منم منم میکنن منم همینطورم ام دوس دارم همه همه چیزو داشته باشن کسی تا جایی که میشه ناراحت نباشه کسی بی غذا نباشه و سرپناهی واسه پیری داشته باشن
شکرت خدایا
عذت زیاد وقت خوش


ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن / دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن / پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن / تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر / دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن / هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل / زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم / عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن / چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور / عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب / علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن / چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن


پروین اعتصامی روحش شاد

سه شنبه 5 دی ماه 1391

خرد هر کجا گنجی آرد پدید

ز نام خدا سازد آنرا کلید


خدای خرد بخش بخرد نواز

همان ناخردمند را چاره ساز


سلام و وقت خوش

الان شب سه شنبه اس خوبین؟ ممنونم شکر خدا

دیشب ساعت 3 خوابیدم تا ساعت 16که میشه بعد از ظهربعدشم بیدار شدم یه خواب دیده بودم که جالب بود

وقتی بیدار شدم حس کردم خواب اون دنیا رو دیدم ولی دقیق یادم نبود

یه صحنه هاییشو یادمه فک کنم مردم رفتم اون دنیا دیدم یه منطقه اس که هواش رنگ نارنجی بود و خیلی هم گرم بود اطاق های کوچیک کوچیک بود که مردم و جمعیت توشون زندگی میکردن همه دنبال غذا میگردن بعدش غذای مردم بستگی به این داشت که هرکس باید جسد یه نفر دیگه رو پیدا میکرد (حالا یا میکشت یا پیدا میشد مثلا یه نفر مرده بود) بعد جسدو میبرد دم در قصر سلطنتی که اونجا بود میزاشتن رو هم دیگه توی یه گودال

خیلی هم قصره پله داشت خلاصه من رفتم پله هارو بالا دیدم یه نفر دست منو گرفت برد توی یه اطاق که داخلش یه خانوم بود و فک کنم حکم رییس اونجارو داشت تو اون اطاق که نشستم یهو هوا و فضای جایی که توش بودم عوض شد و رفتم توی یه جای سرسبز که ارتفاعش از سطح منطقه ای که توش بودیم بلند تر بود یه خونه بود که داخلش همه چیز بود

بعدشم با صدای تلق تولوق همسایه بیدار شدم و نفهمیدم بقیه اش چی شد بعدشم خوابیدم به امید اینکه بقیشو ببینم اما ندیدم

بعدشم با بچه ها رفتیم بیرون پینگ پنگ و بدمین تون که 4 تا هم بودن با من 5 نفر شدیم بازی کردیم و ساعت 12 شب هم اومدم خونه میوه خوردم و بعدشم رفتم چت و ازین بحثا برنامه 90 هم دیدم و میخوام بخوابم صبحم برم دادگاه واسه پام و بعدشم بیام خونه ببینم خدا چی میخواد

فعلا خدا نگه دارتون




مستان خرابات ز خود بی خبرند

جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند

ای زاهد خودپرست باما منشین

مستان دگرند و خودپرستان دگرند


رهی معیری

یکشنبه 3دی ماه 1391

به نام خالق دوست...


سلام دیشب ساعت 11 رضا رفیقم با رحیم اومدن ساعت 3 رفتن والا

منم 6 صبح خوابیدم تا ساعت 2 و نیم بعد از ظهر و بعدشم رفتم ناهار و اومدم نت

الانم کم کمک میخوام برم باشگاه

فی الحاله دو تا معذل دارم یکی درسام دیگری هم درسام نمیدونم 10 تا کتابو چطور بخونم والا با این نوناشون

وای راستی الان میخوام برم باشگاه ناهارم لوبیا داشتیم نمیدونم برم باشگاه نرم باشگاه اخه لوبیا با باشگاه متضاده نمیکنن خونواده برنامه ریزی کنن لوبیا رو یه روز ازاد بدن بخوردمون

دلم واسه سلامتم تنگ شده دوس دارم مثه قبلا سالم باشم بالا پایین بپرم و صفا کنم الان انگار زندونی شدم


میخوام سعی کنم کمتر بیام نت تا راحت تر بتونم درس بخونم

هزینه تلفن خونمونم اومده 60 تومن اونم فقط واسه نته

باید برم پرداخت کنم

100 تومن از بابام کندم باید برم بدم هزینه تیلیفون

خب نمیدونم راجع به چی بنویسم هرچی فک میکنم چیزی به ذهنم نمیاد

دارم اهنگ ابلیسو گوش میدم همش فحش میده بی ادب اما ریتمش خوشم میاد

اهنگای رپ خوشم میاد البته اونایی که خفن میخونن مخصوصا یاس و هیچکس خیلی خوشم میاد ضدبازی هم خوبن

تکنو هم اسکوتر خوشم میاد معمولی سیاوش قمیشی ایرانیا هم اصحابی و مازیار فلاحی و ازینا

بعدا میام با بحثای جالب و بهتـــــــــر انشاالله


همتون شادیو ازین جیجلا یاد بگیرین از ته دل شادن خوش به حالشون


از اینکه در کنارم هستی بسیار شادم ، بودنت به من کمک میکند که دریابم دنیا چقدر زیباست.گوته