از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)
از رنجی که می بریم... < سخن دل >

از رنجی که می بریم... < سخن دل >

تراوشات ذهن مریض من :)

شنبه 25آذر ماه 1391

سلام خوبید الان نت بودم رفتم اونجا اولاش که رفتم بازی انلاین عصر پادشاهانو بازی کردم بعدشم رفتم نت که کسی نبود بعد مهرسا اومد گپ و گفت کردیم و همینجوری پیشنهاد دادم دوس باشیم و قبول کرد و شد خانوم خونه ی نتیه من خخخخ

بعدشم شماره دادم و اینا اما نمیزارم زیاد شدید شه که بخوایم از دوستیه با هم ضربه بخوریم فقط دوتا دوست ساده اما میدونم که اونم اخرش با دلخوری مثه بقیه ازم جدا میشه و تلخی به جا میزاره

بعدشم ابجیم ایسا اومد (ابجیه نتی) که اونم پریروز عروسی کرده و اینا و مباحث خونه گرفتنشونو گفت و اتفاقای بعد از عروسی اما وقتی اومد خیلی خوشحال شدم که عروسی کرده و به خواسته ای که دوست داشته رسیده و این خودش یه نعمته که به عشقت برسی و باید قدر دان این موضوع بود

خلاصه اومدم بگم بازم شماره دادم و خدا انشاالله عواقبشو ختم به خیر کنه

عشق ,بهتر از ذره بین هرچیز خوب معشوق را بزرگ میکند. سیدنی


به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

زرقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم

مگر از شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه ی سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

ز فریب او بیاندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی

تو ازین چه سود داری که نمیکنی مدارا

همه شب درین امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام اشنایان بنوازد اشنا را

به خدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز

که به وقت صبحگاهی اثری کند شما را

حافظ

شنبه 25 آذرماه 1391

سلام یه ساعت پیش اومدم یادداشت زدم

الانم اومدم یادداشت تازه و داغ امشبو بزنم

دنیا واقعا جالب و غیر قابل پیش بینیه

من بعد از یادداشت رفتم چت اونجا دو نفر اومدن یه نفر با اسم زینب 21 و یه نفر با اسم میس اسمارت البته سه نفر دیگه هم بودن

این دوتا مهمون بودن

اومدن تو روم همینطور که احوال پرسی کردن و اینا دیدم میس اسمارت از شیرازه به خودم گفتم فرصت خوبیه یکم از تنهایی در بیام رفتم خصوصیش بهش گفتم از کجای شیرازی گفت فلان جا گفتم چی میخونی گفت مدیریت هتلداری و اینا و خلاصه پرسیدم گفتم با دوستی موافقی گفت تا چه حد گفتم تلفنی گفت اوکی گفتم اوکی ینی چی گفت ینی باشه خلاصه ایدیشو گرفتم ادد کردم و اومد یاهو حرف زدیم عکسمو دید و اینا بهش گفتم کی تماس میگیری(شماره داده بودم) گفت من بیشتر دوس دارم تو چت با هم رابطه داشته باشیم منم گفتم چرا ج نداد گفتم هرجور شما راحتی من نمیتونم شمارو اجبار به دوستی به خودم بکنم و این بحثا و خلاصه معلوم بود راضی نیست و گفت برم بخوابم گفتم شب خوش و اونم خدا حافظی کرد رفت

وقتی دیدم تا الان به چند نفر شماره دادم و هیچکدومشون یه لگدم بهم نزدن اشک از چشام سرازیر شد حالم خراب شد دیدم واقعا لایق کوچکترین محبتی یا توجهی نیستم

از کار خدا متحیر موندم که به این زیبایی منو دک کرد یه جورایی بهم گفت بدو بچه تو مال این حرفا نیستی تو یه ذره هم ارزش نداری که کسی بخواد باهات باشه

حالا که اینجوره تو تنهاییم میشینم تا بپوسم واقعا میبینم من کسی نیستم که بتونم کس دیگه ای رو خوشحال کنم و باهاش رابطه ی خوبی داشته باشم میبینم ازین رابطه ها همیشه اخرش تلخی جداییش میمونه و بس

خدای بزرگ که الهی قربون بزرگیش و کرمش بشم هیچ وقت نزاشته من قاطی اینجور رابطه ها بشم

خدارو صد هزار مرتبه شکر که قیافم خوب نیست تا کسی جذب من شه چون از من پست تر خودمم

یه ضرب المثل هست که میگه تو شناگر ماهری هستی حیف که اب نمیبینی این مصداق منه اگه قیافه ای داشتم که دیگه هیچی فاسد و فاسق عالم خودم بودم

شکـــــــــــرت خدایا از کرم و بزرگــــــــــــــیت... 



آدمیــــــــــت

تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لبــــــــــاس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش وبینی / چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت,شغبست و جهل و ظلمت/حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمـــــــــی باش وگرنه مرغ باشد / که سخـــــــــــن بگوید به زبان آدمیت

ســــــعدی

شنبه 25 آذر ماه 1391

سلام و وقــــــت خوش

فی الحاله رفتم چت کسی هم نیست

دیشب که باشگاه بودم هیچ صبحم اومدم چت و ازین کارا که یکی از بچه های چت گفت حالش خوب نیست احوالشو جویا شدم گفت دکتر گفته احتمال این که یه تومور تو مغزش باشه هست اما هنوزم احتماله و این موضوع ناراحتش کرده بود منم سعی کردم همدردی کنم اما زیاد موفق نبودم

بعدشم همینطور نت بودم و اینا تا شد ساعت 5 بعد از ظهر و علی اومد بعدش طرفای 8 واینا حمید اومد و بعدشم طرفای 11 بود که هادی اومد و فوتبال زدیم با کامپیوتر و اونم رفت و الانم اومدم نت

کمتر از 20 روز دیگه تا شروع امتحانا مونده و من هنوزم چشم در راهم شبا هنگام

اینم نشد دوران دانشجویی که همه واسش له له میزنن و شیفتش هستن

منم دانشجوم مثلا خخخخخ خنده داره

کاش یه ذره علم بود یه ذره فعالیت بود همش تپیدم پشت کامپیوتر و انگار نه انگار که درسی هست اینده ای هست که دارم به گند میکشمش و نمیفهمم

شده مثه جریان قورباغه ی ارام پز اول تو اب یخ هستم بعدش که یواش یواش شعله زیاد میشه نمیفهمم شعله میرسه بالا تازه میفهمم و میام حرکت کنم که میبینم فلج شدم و دیگه راهی نیست و باید موند همینجا در منجلابی که خودم درست کردم

اعصابم خرده ازین مردم و دنیا و حرکات روز مره و همه چیزایی که پیرامونمون میگذره

همه به حداقل راضی ایم همه فقط همین که زنده ایم واسمون کافیه

هممون به چیزای ساده دلمون خوشه و میگذرونیم جای اینکه زندگی کنیم

و هممون زندگی واسمون شده تکرار مکررات

به امید ایامی بهتر که باید خودمون مردم ایران بسازیم نه منتظر باشیم دیگران بسازن و ما استفاده کنیم که این دور از انصافه

دست در دست هم دهیم به مهــــــــر میهن خویش را کنیم آباد


شب خوش


پنج شنبه 23 آذر ماه 1391

سلام و وقـــــــــت خوش

ممنونم شکر خدا هی شکر

پنج شنبه ی این هفتم گذشت و خبری از یار نیامد

بعد از ظهری چت بودم با یکی از بچه ها شوخی کردم بدش اومد دیگه ج نداد و کلا قهرید

الانم باز رفتم چت دیدم هنوزم قهره جواب سلامم نداد

بعد از ظهری هم رفتم باشگاه و اومدم خونه امشب یکی از بچه های قدیمی اومده بود و خوش گذشت

کلاس باشگامونم کم کم داره شلوغ میشه و خفن

درسای دانشگامم هنوز رو زمینه

راستی دیشب خوابیدم خواب عشقمو دیدم دریا رو آخی دلم پوکید خواب دیدم رفتم خونشون اونم بود بعدش من بهش کم محلی کردم و اونم ناراحت شده بود اوضاعی بود اما خوشحالم بعد از ماه ها خوابشو دیدم عجب خواب قشنگی بودا

شکر خدا هنوزم نفسی میاد و میره


تا ول وله ی عشق تو در گوشم شد

عقل و خرد و هوش فراموشم شد

تا یک ورق از عشق تو از بر کردم

سیصد ورق از علم فراموشم شد


شب خـــــــــــــــــوش (12:17)

چهارشنبه 22 آذرماه 1391

سلام

گناه و بازم گناه چی بگم که دلم خونه تف به این زندگی که من دارم خداییش همش شدم مایه ی ننگ و جنگ

ننگ واسه اینکه همش گناه کارم و خدایی اون بالاس که از دستم ناراحته و من نمیخوام مهمترین کس توی زندگیم ازم ناراحت باشه به خدا نه این دنیا رو میخوام نه اون دنیارو فقط میخوام خدای بالا سرم ازم ناراحت نباشه میخوام همیشه به بنده اش افتخار کنه میخوام بدونه منم میتونم خوب باشم اما خیلی بیشعورم که گناه میکنم و بعدشم میام وامیستم واسش شعر میگم بابا تو اگه .... بودی که غلط نمیکردی(اینو با خودمم)

هی میاد لفظ قلم حرف میزنه اینجا اگه مردی مردانه باش و اگه گوهی خوردی قاشقشم بزار لب شلوارت و مردونه بگو خوردم

اما خوردم قبول دارم اما نمیخوام خدامم ناراحت باشه خو چی بگم اصلا ولش کن روانی شدم رفته بعد ها باید حسابی کار خوب بکنم که از خجالتش در آم


آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای و در خواب شدند

خیام


اینو مخاطبش منم من زیاد ادعام میشه اما هیچی نیستم وای ببخش خدای بزرگ


چهارشنبه 22 آذر ماه 1391

سلام ممنون دارم کم کم رنگ گناهکارا رو میگیرم الان ساعت 04:40دقیقه اس و من بیدارم دیروزم بیدار بودم تا صبح

همیشه بیدارم ولی وقت بیداریمو در جهت درست استفاده نمیکنم به این میگن گناه یعنی استفاده از وقت در جهت نادرست و غلط که من دارم انجام میدم خو

کلا رفتار ادما اینطوره که تا یه چیزیو دارن عین خیالشون نیست اصلا اون چیزو نمیبینن یه جورایی نادون میشن ولی وقتی اون موهبت رو از دست دادن تازه یادشون میاد که چرا اون موقع که من دستم باز تر بود و وقتشو داشتم این کارو نکردم و هزار جور غصه و نالا میکنن و ازصدتا ادم کمک میگیرن ولی بازم خیلیامون موقع تنگ دستی و گرفتاری چشمون به دستای مردم میافته انگار نه انگار که خدایی هم هست و باید به اون توکل کرد این خودش از نشانه ی اینه که هنوز خدارو باور نداریم و یه جورایی کافریم بهش البته توکل + تلاش کارساز هست نه توکل صرف که توکل تنها نشانه ی نادانی و حماقته

اینارو گفتم که قدر تک تکه لحظه های عمرمونو بدونیم و به خاطرمون بسپاریم که ممکنه از دستشون بدیم و باید بیشتر مواظبشون باشیم و این جمله ی کلیشه ایه معروف که حادثه واسه دیگران تنها نیست و باید مراقب بود از سلامتی و وقت و چیزایی که از خیلی چیزایی که فک میکنیم مهمن مهمترن

حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو

حتما قشنگ میشود امسال حال تو

ند.هد



سه شنبه21 آذرماه 1390

سلام و وقت بخیر

امروزم مثه روزای دیگه اونجور رویایی که من فکر میکنم نبود خب عیبی نداره روزی بهتر میشه اگر من تلاش کنم...

دیشب تا صبح ساعت 6 بیدار بودم بعدشم خوابیدم تا یک بعد از ظهر و ساعت 3 مامان اومد از مدرسه (دبیر هستن ایشون) گفت اتومبیل یا همون خر خودمون خرابه و راه نمیره یکی از اقوام اومد و ماشینو بکسل کردیم بردیم تعمیر گاه و اونجا موندیم از ساعت 3 بعد از ظهر تا ساعت 7 و نیم اومدم خونه با علی دوستم

یه 1 ساعتی گذشت حمید اومد و پشت سرش هم رضا تا 12 بودن اما به من خوش نگذشت حسابی رو اعصابم قیژ قیژ کردن و مسخرم کردن و دستم انداختن و رفتن ههههه

ولی بچه های خوبی ان الانم دلم گرفته و دوس دارم  زار بزنم شاید سبک شم حداقل

اینم از عشقای امروزی میدونم خیلیاش همینه که میبینین اعصابم خرد میشه یه ذره تعهد نیست یه ذره احساس وجود نداره همه فکر خودشونن نمیگن یه دل هست که به ما بستس و وظیفه ای رو دوش دارن نمیگن نمیگن نمیگن

بابا عواقب کاراتونو بسنجین جوونا اگه به کسی گفتی بسم الله تا اخرش باش نامرد نباش و نیمه راهی

اه اه اه ای بدم میاد ازین بی تعهدا البته با خودمم هستم

اینقد دوست دارم مست کنم هیچی نفهمم اما حیف که اسلام  نهی کرده یه بارم نخوردم ببینم چطوره حتی یه بار

البته وقتی قیلون میکشم گیج و منگ میشم حتما همونجوره دیگه

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

با نفس پلید و جامه ی پاک چه سود

زهر است گناه و توبه تریاک وی است

چون زهر به جان رسید تریاک چه سود

ابو سعید ابوالخیــــــــر

دوشنبه 20 آذرماه 1391

سلام خوبین خوب نیستم

بیرون بودم تازه رسیدم . بعد از ظهری رفتم باشگاه بعدشم رفتیم با بچه ها فلاسیس خوردیم (فلافل+سوسیس) با یه سمبوسه که بچه ها نامردی نکردن نوشابه خوردن اما من بخاطر پام نمیتونستم بخورم و زجر کشیدم

بعدش رفتیم پینگ پنگ و برگشتیم خونه اومدیم دم خونه دوستم یه اهنگ گذاشت دلم پوکید ... یاد دریا افتادم عشقم وای چرا منو ول کردی میمردی باهام بمونی ایششش

خلاصه حس بدی دارم نمیدونم چطور بعد از 2 سال عشقشو بیرون کنم البته خیلیاشو به یاری خدا بیرون کردم اما هنوزم منو بهم میریزه و این سخته واسم

طالعی کو که کشم مست در آغوش ترا

بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا

از پر و بال پریزاد خوشایندترست

جلوه ی زلف پریشان به بر و دوش ترا

آرزومه ببینمش از وقتی جدا شدیم یه بار صداشو شنیدم همین یه بارم از دور دیدمش پارسال دلم میخواد از نزدیک ببینمش باهاش حرف بزنم و یه دل سیر نگاش کنم

این کوزه چو من عاشق زاری بودست

در بند سر زلف و نگاری بودست

این دسته که بر گردن او میبینی

دستی است که بر گردن یاری بودست

والسلام...